خدایا ما از گرما گله کردیم و عرض کردیم که یه اندکی مارا فوت بنمایی، یا بهتر از آن آبی بر سر ما بپاشی؛ حالا نمیخواستی این کارهارا بکنی میگفتی دوست ندارم؛ چرا زدی موتور یخچال مارا سوزاندی که در این گرمای مزخرف مجبور باشیم برای افطار کردن از خانه ی عباس یخ بیاوریم تا از تشنگی سقط نشویم؟!
این ملک شخصی من قیافه اش بسی تکراری شده، به زودی تغییر خواهد کرد احتمالا ...
بعدنوشت: امروز عباس رفته بود ولایت. با آب گرم افطار کردیم
از قدیم گفتن شکر نعمت نعمتت افزون کند...من اصلا قصدی برای رای اولی(نظراولی) بودن نداشتم
...خودش شد :دی
همین چیزا رو قدیمیا گفتن که ما جرات نداشتیم بگیم حالمون بده دیگه! البته الان مدتیه که جدی جدی حالم خوبه، با همه ی سختی ها و نا ملایمات، بازم خوبم! حال میکنم با این سرخوشی خودم

من دارم عاشق این ":دی" میشم!
تا بدونی که گرما چه سخته و ما داریم چی میکشیم.
می بینم که ملّاک هم شدی؟ متری چنده؟
بیا مفت مال خودت! ما درگیر مال دنیا نیستیم
عجیب است که از خدا به خاطر ولایت رفتن این آقای عباس شاکی نشدی. موتور سوختن کار خدا بود رفتن ایشان به ولایت کار غیر خدا بود؟
حالا خداوند با این آقای عباس چه سر و سری دارد که موتور یخچال ایشان را نمی سوزاند جای بسی شک و شبه دارد
سلام
واقعا گرمه اصلا دوره خاتمی ها ساعت ۵ اذون میگفتن الان ساعت ۸ میگنمیبینی والا
به قول یکی از رفقا: «والا به قرآن!»
خدارو شکر کن هنوز آب هست !! :دی
خدارو که همیشه شکر میکنم. وظیفه ست دیگه. آب هم نباشه بازم شکر واجبه