حس تعلیق رو اون خونوادهای دارن که صبح خبر سقوط یه اتوبوس به دره رو میشنون و تا بعدازظهرش هرچی لیست مصدوما و کشتهشدههارو نگاه میکنن اسم عزیزشونو توش پیدا نمیکنن
آخرشم خبر پیدا شدن جنازه ...
زنعموی بزرگم به رحمت خدا رفت.
آقا ظاهرا آموزشیم تهران نیست! پرندکه! ۰۲ منتقل شده به اونجا از مدتی پیش
دیشب داشتم مراسم اختتامیهی جشنواره فجر رو از شبکه نمایش میدیدم. کاری با جایزهها که ندارم چون هیچ کدوم از فیلمهارو موفق نشدم ببینم و فقط از امروز به بعد شاید ۳-۴ تا فیلم رو ببینم، اما پخش برنامه خیلی مزخرف و احمقانه بود! تا یکی میاومد میگفت همهی سلیقهها باید بتونن فیلمهاشونو بیارن و نمایش بدن پخش متوقف میشد و اون مجری مسخرهی لعنتی که سعی میکرد خودشو شبیه گلزار درست کنه الکی پرت و پلا میگفت تا صحبتهای اون شخص منتقد تموم بشه بعد برگردن به مراسم! کاری به این که خیلی از هنرمندها جوگیر هستن و دوس دارن الکی حرفای جنجالی بزنن ندارم اما وقتی صدا و سیما تصمیم میگیره نشون بده مراسمو دیگه باید جنبهی دوتا انتقاد خیلی خیلی ساده رو داشته باشه! متاسفم واقعا
امروز ۱۱ بهمنه الان باید بگم ۲۰ روز دیگه میرم خدمت فک کنم. عددای قبلیم یکم مشکل داشت ظاهرا!
داره برف میاد به شدت. بالاخره زمستون شد!
به خاطر بزرگی شکم و چربیِ کبد باید یه کارایی بکنم. غذا کمتر میخورم. شبا نون نمیخورم. شبا نون نخوردن ولی نشد کار که! موقع شام نون نمیخورم عوضش ساعت ۱۲ شب گشنم میشه میرم نون و مربا میخورم! روزایی که حوصله داشته باشم قبل از طلوع آفتاب میرم بیرون تو خیابون میدوم. باشد که لاغر شوم! البته تنهایی زیاد لذتبخش نیست و نمیتونه خیلی دنبالهدار باشه این کار. امیدم به دوران آشخوری و کلاغپررویه!