الان اینجا نشستهام - اینجا که عرض میکنم یعنی دقیقا همینجا! - و بسیار بسیار سردم میباشد. ضمنا منتظر میباشم که نیما بیاید یک سری کارهایی روی لپتاپش انجام بدهم. و دیگر اینکه من هنوز بلد نیستم پول بگیرم علیالخصوص برای کارهای مسخرهای چون رفع مشکلات ویندوز و ویروسزدایی و نصب ویندوز و کلا این حرکات سخیف! کلا از اولی که تا حالا اینجا نشستهام حدود 1000 ریال معادل 1000 تومان کاسب شدهام به دلیل رایت یک عدد سیدی و اسکن چند صفحه و یک سری اصلاحات روی فایل پروژهی یک بندهخدایی. البته دو بندهخدا بودند!
و اینکه همچنان سرد است و من دلم نمیخواهد این گرمکن مسخرهای که پارسال دانشگاه به ما داده بود را تنم کنم و نتیجتا در حال لرزیدن میباشم.
قانون1: یکی از کارهایی که ممنوع میدانیم این میباشد که کسی وارد زندگی خصوصیمان بشود و مثلا حرفهای شخصی ما با شخص دیگری را مطالعه کند و حالش را ببرد!
تبصره: شخص مذکور میتواند از خودمان سوال کند در مورد حتی شخصیترین مسائل زندگیمان. اگر تشخیص بدهیم خودمان مطلعشان میکنیم و اگر نخواستیم خب یعنی اینکه دلمان نمیخواهد بداند دیگر!
قانون2: یک کار دیگری هم ممنوعش میدانیم آن هم اینکه کسی برود در مورد مسائل شخصی ما از شخص ثالثی سوال کند تا اطلاعات کسب کند!
تبصره: همان تبصرهی بالا برای این قانون هم صادق است.
پایان اینجانوشت.
1. به خدمت شما که عرض شود، صدای ما تا حدود فراوانی شباهت دارد به صدای مجتبایمان. خالههایمان که میزنگند و ما پاسخشان میدهیم، شروع میکنند که: «اِاااااااا مجتبی! کِی اومدی؟ چرا سر نمیزنی به ما میمعرفت؟»*. حالا ما هرچه عرض بکنیم که مجتبی نیستیم و میلاد میباشیم، مارا به دروغ و تزویر و عوامفریبی و همهی اینها متهم میکنند که تو مجتبایی ولی دروغ به عرض ما میرسانی که میلادی!
2. غیر از اینکه صدایمان شبیه صدای مجتباست، این را هم باید بگوییم که چهرهمان هم شباهتهای نزدیکی به عکس پدربزرگ پدریمان دارد. اینکه میگوییم عکس پدربزرگ، به خاطر این میباشد که پدربزرگمان برای ما فقط عکس بوده! چندین قبل از ولادت باسعادت ما وفات جانگداز نموده که البته ما سالش را هم یادمان نیست و الان هم که قصد داشتیم از این خواهر گرامی که لحظاتی پیش کنارمان بود بپرسیم بابابزرگ سال چند رحلت فرمودند، ترسیدیم گیر بدهند که دلیل سوالت چه بود و به مکافات بیفتیم (بیافتیم یا شاید هم بیوفتیم؟)!
امروز برای اولین روز رسما رفتیم در دکانمان نشستیم! حس غرور بهمان دست داد اما هیچکس نیامد که با کامپیوتر خدمتش کنیم :دی
باشد که روزهای آینده ما را هم در جرگهی آدمیان به حساب آورند. علیالخصوص که فردا پسفردا تابلوی عظیممان را نصب خواهیم نمود به عنوان سردر و عکس طرحش را هم که الان هم داریم نمیگذاریم تا اول تابلو نصب شود بعد بگذاریم.
فقط یک عکس باکلاس میگذاریم که سعیدِ بالِ سایبر گیر دادهبود باید عکس بگیری:
پروژهی سرویسشدن دهانمان از امروز رسما استارت خورد. هماکنون یک عدد گاز در دهانمان میباشد که تا دقایقی دیگر خارجش خواهیم نمود. برنامهی امروز جراحی ریشههای بهجامانده از یک دندان ناخلفی بود که به تدریج منهدم شده بود و فقط ریشه باقی گذاشته بود.
تا برنامهی بعدی .... خداحافظ! دست و هورا هم فراموش نشود
نیمساعتبعدنوشت: گاز مذکور خارج گردید و بسی خون از دست دادیم
ولی در مجموع دردناکی کل کار به اندازهی وحشتناکی آن نبود!
پنجساعتونیمبعدنوشت: همچنان آب دهانمان اندکی خوبی میباشد! این خون قرار نیست بند بیاید آیا؟
کلی خصوصیت و ویژگی گفتی که باید چنین باشه و چنان باشه، آخرش نگفتی "باید تو باشه"!
فک کنم تو هم باید یه دوره کلاس بری که کامل یاد بگیری :)
من هی یادم میره اعتراف کنم که فک میکردم حسین قدیانی که وبلاگ مینویسه همون رئیس سازمان بسیج دانشجوییه.
الان میدونم که نیست!
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق | گرت مدام میسر شود زهی توفیق | |
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است | هزار بار من این نکته کردهام تحقیق | |
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم | که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق | |
به مامنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت | که در کمینگه عمرند قاطعان طریق | |
بیا که توبه ز لعل نگار و خنده جام | حکایتیست که عقلش نمیکند تصدیق | |
اگر چه موی میانت به چون منی نرسد | خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق | |
حلاوتی که تو را در چه زنخدان است | به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق | |
اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب | که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق | |
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام | ببین که تا به چه حدم همیکند تحمیق |
بعد از ده سال رفتیم دندانپزشکی، دکتره فرمود برو عکس بگیر بیا، رفتیم عکس گرفتیم سریع برگشتیم ولی دیدیم دکتره متواری شده بود :دی
جامعهی پزشکیه داریم؟! والا!
اعتبار دفترچه بیمهی بنده هم دیروز به پایان رسیده است! زندگیه داریم؟
نهم فروردین ذاتا جزء ایام تعطیل به حساب میاد. علیالخصوص برا ما جماعتِ محصل. نهم فروردین سال تولد ما -هزار و سیصد و هفتاد- جمعه بود. جمعه بودن هم اضافه میشه به تعطیلی قبلی. ساعت تولد ما حدود ده شب بود. تو این ساعت دیگه همون چند جایی هم که تعطیل نبودن احتمالا تعطیل کردن کارشونو!
خب اونوقت انتظار دارین یه آدمی که این موقع به دنیا میاد کلا تعطیل نباشه؟
دو سال بعد احتمالا یک مقدار فراوانی از موهای حاضرم را در اختیار نخواهم داشت! یک چیزی خواهم شد در حدود آقای گوران پاندف*.
.
دو سال بعد به احتمال فراوان تا حدود بسیار زیادی منزوی خواهم بود. به این دلیل که درصد بالایی از ارتباطاتم فوتبالی میباشند که این ورزش مزخرف را ترک نمودهام.
.
دو سال بعد در اکثر اوقات در حال فکر کردن به الگوریتمها و مسائل پیچیدهی برنامهنویسی خواهم بود. با توجه به این مسئله احتمالا در مواقع زیادی حرفهایتان را نخواهم فهمید؛ به حساب خنگی و نفهمی نگذارید لطفا!
.
این مورد آخری بستگی به تو دارد، اما اگر آن طوری باشد که من دوست ندارم، احتمالا من چهار پنج سالی از تو بزرگتر خواهم شد! چون این دو سال به تو دو سال خواهد گذشت و به من پنج شش سال!
* این آقای گوران پاندف است: