من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

مجنون نامه

امروز عصری است

                 که عشق

                             سوء تفاهمی است

که با «متاسفم» گفتنی فراموش می شود



دیروز خواب دیدم یکی بهم پیشنهاد کار تو آبدارخونه ی یه جایی رو داد!:dash1: منم کلی ذوق کردم و قبول کردم:ok:. هرچی فک میکنم یادم نمیاد اون یارو کی بود و اونجایی که قرار بود برم آبدارچیش بشم کجا بود!

دیشب هم یه خواب فوق چرت و مزخرف دیدم که امیدوارم خدا بخیر کنه.smiley



من هرچی فکر می کنم نمیتونم شخصیتی مثل مجنون -قیس بنی عامر- رو برا خودم توجیه کنم. اصلا به نظر من آدم موجهی نیست این یارو. آخه یعنی چی این رفتار؟ گیرم که معشوقت مرده - حالا کار نداریم که لیلی مالی هم نبود! - مثلا رفتی سر قبرش نشستی - اونقدر نشستی که نشیمنگاهت ... - و مُردی که چی رو ثابت کنی؟ میخواستی بگی خیلی عاشقی؟ خب گفتی؛ آخرش به کجا رسیدی؟ مث بچه آدم میرفتی زندگیتو ادامه میدادی خیلی بد میشد واست؟

یا حتی اون یارو فرهاد؛ مثلا اومدن بهت خبر مرگ شیرین رو دادن، خب اولا که آدم حسابی باید وقتی بهش خبر میدن تحقیق کنه، نه اینکه همینطوری چشم بسته قبول کنه؛ ثانیا، اصلا فرض کنیم که شیرین مُرد، تو واسه چی زدی خودتو نفله کردی؟ نه خداییش یکی به من بگه هدفش چی بود؟

از نظر من که این دوتا شخصیت رسما دیوانه تشریف دارن، باید یه مدت تو بیمارستان روانی بستریشون میکردن و دست و پاشونو هم میبستن که بلا سر خودشون نیارن، شاید بعد از یه مدتی سر عقل بیان!


اگر با من نبودش هیچ میلی    چرا جام مرا بشکست لیلی؟

خب چه ربطی داره؟ هرکی مثلا بیاد بزنه تو گوشِت، یعنی خیلی بهت مایله؟ همین استدلالهارو میکنی که بهت میگن مجنون دیگه!



پی نوشت: احتمالا این مطلب در آینده نیاز به توضیحات داشته باشد!

نظرات 11 + ارسال نظر
بهار دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ق.ظ http://digar.blogsky.com

خیلی باحال وصفشون کردی!:دی
خوب واسه همین بهش می گفتن مجنون دیگه!!!
تازه اینقدر منحصر به فرد بودن که توی تاریخ ثبت شدن

آره خب، و من این جنون رو دوس ندارم، میگم میشه عاشق شد، ولی مثل بچه آدم رفتار کرد!

آشکار دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ق.ظ

شما تا خدایی نکرده به دردی دچار نشی متوجه نمی شی درد چیه. هرچی اون آقا بهت بگه من درد دارم تا خودت حس نکنی اون درد رو نمی تونی بگی می تونی خودتو بذاری جای اون
این قسم احوالات هم مثل شرح حلوا است. هرچقدر بخوای عقلی توجیه کنی نمی شه. باید دچار شی تا متوجه شی وقتی دنیای تو می شه یکی و اون یکی می شه هیچی اونوقت دنیا هم می شه هیچی. شاید این منطقی ترین توجیه عقلانی اصل تعدی ریاضی باشه تو این مورد

به قول خواجه حافظ:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی

والا ما که به یه دردی گرفتار شدیم ظاهرا! داریم سعی میکنم جنون آمیز رفتار نکنیم که ملتو اذیت نکنیم.
البته من کلا اینارو نفی نکردما، عرض کردم که رفتارشون موجه نیست و یه جورایی جنونه. من این جنونه رو دوست ندارم، که یه مدل یکمی آدمیزادی تر و عاقلانه تر رو میپسندم، عاقلانه تر یعنی نه صد در صد منطقی، که با دو دو تا چهارتا پیش بری، که در مورد این مدل یه مثالی زدم برای خانم باران، که انگار باید همیشه یه کاغذ و قلم دستت باشه، به هرکی رسیدی به خصوصیاتش نمره مثبت و منفی بدی، بعد جمع بزنی هرکی بیشتر شد رو انتخاب کنی! (کلی هم این مدل رو تایید کردن!)
من میگم عقل و احساس کنار هم، به احساس میتونه آدم بها بده و یه جاهایی هم خلاف عقل کار کنه، ولی نه دیگه تا اونجا که بزنه خودشو نفله کنه.
به هر حال نظرات افراد مختلف محترمه، چه نظر جناب مجنون که صددرصد احساس بود، چه اونی که صددرصد عقل رو قبول داره ...

وحید دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ق.ظ http://vahid-boy.blogsky.com/

خب اولا بازم برا شغلت شیرینی ندادی
بابا بعدشم عاشق بوده یه کمی هم دیوونه دیوونه که شاخ و دم نداره

بابا به جان خودم خواب دیدم!
یکمی دیوونه؟ واقعا این یکمی دیوونگیه؟ دیوونه ی زیاد پس چی میشه؟!

RaSo0l دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ http://1man.blogsky.comه

پس دیگه داریم به خوردن شیرینی اصلی نزدیک میشیم !! البته از توئه ناخن خشک ، شیرینی گرفتن محاله

به خاطر آبدارچی شدن کیفور شده بودی ؟ خواب ..... بر عکسه ! احتمالا میخوای مدیر عاملی چیزی بشی


و اما عشق !
خب عزیز دل برادر ، عشق اساطیری یعنی همین دیگه ! وقتی اونقدر عاشق یکی بشی که نبودش نبود تو بشه ! یعنی بشه همه بود و نبودت ! ( چه فلسفی شد )
بهدشم ! لیلی از نظر تو مالی نبوده از نظر مجنون واسه خودش دافی بوده !
تو مو میبینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارتهای ابرو


حالا ایشالله کی بیایم شیرینی خورون ؟

اون اولشو نفهمیدما! "داریم به خوردن شیرینی اصلی نزدیک میشیم"؟ (الان اصلا خودمو به اون راه نزدما!)
واقعا باوت نمیشه یه حالی کرده بودم ازاستخدامم که تا حالا اینطور نشده بودم!

اینکه لیلی مالی نبوده رو که با مجنون شوخی کردم، وگرنه به نظر خودمم مهم نظر دل خود یارو بوده که مثبت بود.

بنده فعلا میخوام (یا به عبارتی مجبورم) پله های ترقی رو طی کنم! بعدش یه فکری واسه شیرینی خورون هم میکنم!

بیدل دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://sonnat.blogsky.com

به به. بابا ما خیلی تیزیم. حالا عاشق شدی جواب رد گرفتی. خب مشکلی نیست. این نشد یکی دیگه.
در مورد مجنون و فرهاد هم باهات موافقم. واقعا دیوانه بودن.
راستی اگه آبدارچی شدن خیلی ذوق زدت میکنه بلند شو بیا اینجا بالاخره یه جایی برات کار پیدا میکنم

بابا تیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــز! بقالی که نرفتیم "این نشد یکی دیگه"!

حالا بذار ببینم همینجا کی بوده که میخواسته مارو آبدارچی کنه، اگه منتفی شد حتما خدمت میرسیم

مهرداد دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ب.ظ http://boudan.blogsky.com/

حتما اگه مجنون یا فرهاد هم قبل از نبودن برخورد به بودن پست تو میکردن موافقت خودشون رو اعلام می کردن اما عشق اجازه نمی گیره .... حتی اگه طرفت یه آبدارچی باشه و دیگران کارت رو نفهمن و فریاد «متاسفم» سر بدن.

بودن یا نبودن ... مسئله این است!
با بی اجازه اومدن عشق موافقم باهات زیاد!

دکتر اشتباهی دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ب.ظ

من به هیچ وجه کار این پسره مجنون و ایضا فرهاد رو تایید نمیکنم

بفرمایید. تاییدیه پزشکی هم که گرفتیم. یه حکم قضایی هم بگیریم بذاریم زیر پست دیگه میتونیم حکممونو در مورد این دوتا دیوانه اجرا کنیم

مهتابی دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:00 ب.ظ

اتفاقا اتفاقا اتفاقا !من میخواستم توی فراموش خونه بنویسم که نمی فهمم که یکی دنیای یکی میشه و این حرفا یعنی چی!ولی بعد به یه سری تناقضاتی با خودم رسیدم که ترجیح دادم ننویسم..میدونی به نظر من اینا حرفه..یعنی ادم با تلقین واقعا میتونی عاشق یکی بشه..اصلا نمیدونم..منو چه به این حرفا.!ما اصولا نمیتونیم خوب نظرمون رو بگیم..!تازه اینقدر که تو به من میگی دیوونه یهو دیدی خودمم یکی از این کارو کردم پس بهتره در خفا بخونم و برم!

نه انتظار داشتم بیای یه دوسه تا فحش بارم کنی که چرا گیر دادی به اینا! یکمی بهت امیدوارم شدم، ظاهرا اونقدرا هم دیوونه نیستی

بیدل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ق.ظ http://sonnat.blogsky.com

سلام. با 20 رمضان در آیینه ی تاریخ و شناسنامه حضرت علی رضی الله عنه آپم.

بیدل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:39 ق.ظ http://sonnat.blogsky.com

سلام. با فضایل شب قدر بروز شدم. ببخشید سه چهارتا آپ با هم کردم ولی خب دیگه تحمل کنید. شبهای با ارزشیه. باید قدرشو بدونیم.

ژوپی چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:45 ق.ظ http://bahaneh.blogsky.com

به نظر ما خنده دار میاد... چون عقل حسابگرمون فعالتر از خیلی چیزای دیگه است... شما هم که کامپیوتریستینو این چیزا اصلا براتون مفهوم ندار. یه جورایی null

فک کنم یه صد سالی از این پست گذشته بود!
بله البته بنده هم به نظر میاد عقل حسابگرم فعالتر باشه، اما فقط به نظر میاد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد