من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

همه ی پرونده های من!

یه روزگاری، با بچه ای شازده قاسم تو کوچه فوتبال بازی میکردیم. نزدیک اونجایی که فوتبال میزدیم، یه خونواده ای بودن که ذاتا مث ما پایین شهری بی فرهنگ نبودنو از بد روزگار مجبور شده بودن بالاشهرو بفروشن بیان اینجا! این خانواده ی بافرهنگ همیشه به بازی ما تو کوچه گیر سه پیچ میدادن. یه دفه که من تصادفا نرفته بودم، خبر رسید بچه هارو بُردن! طرف زنگ زده بود 110 و شکایت کرده بود از رفقا؛ اونام اومدن جمعشون کردن و بردنشون کلانتری و ازشون تعهد گرفتن که آقا دیگه فوتبال بازی نکنین!:banned:

یک بار جستم! نیمدونم چی و کی اون روز باعث شدن که نرم تو کوچه، ولی هرکی و هرچی باعث شد دستش درد نکنه!:give_rose:

 **********

در همون روزگاری که با این بافرهنگا دعوا داشتیم، داشتم از مسجد ترکا برمیگشتم که همینطوری رفتم رو پله ی جلوی مسجد کیای شازده قاسم که وسط کوچه بود نشستم، هنوز 10 دقیقه نشده بود که جناب سرکار پیداش شد!

- آقا شما برا چی اینجا نشستی؟

- ببخشید دیگه اجازه نامه رسمی برا نشستن سر مسجد کوچه خودمون ندارم! (اینو تو دلم گفتم!). خب خسته شدم نشستم یه استراحتی بکنم. چطور مگه؟

- زنگ زدن اطلاع دادن که یه مزاحم نشسته تو کوچه برا ملت مزاحمت ایجاد میکنه ...

- آخه برادر من! من قیافه م الان شبیه مزاحماست یا اونایی که از مسجد دارن برمیگردن و سر راه یه جایی گیر آوردن بشینن؟!

- به هر حال زودتر از اینجا پاشو برو ...:declare:

دوبار جستم! حکما اگه قیافه م بی شباهت به مزاحما نبود جمع شده بودم!:hi:

**********

تو روزای خونه سازیمون تو شازده قاسم سر یه اتفاق مسخره ای با یکی از اهالی محل دعوامون شد.:aggressive: اون یارو و مادرش یه طرف بودن و این طرفم من و حاجی و حاج خانم و پسرعموی ناقص العقلم و باباش! اون یارو اون وسط کتک میخورد:vava:، مامانش که مشهدی بود به شمالیا بد و بیراه میگفت:shout:، من و حاج خانمم جدا میکردیم و حاجی و پسرعمو و عمو رو میگرفتیم! آخرش یکی زنگ زد 110 و همه رو جمع کردن بردن، غیر از من و حاج خانم! حاجی و پسرعمو و عمو بازداشت شدن! البته همون شب ما رفتیم هر سه تا رو از بازداشتگاه در آوردیم!

سه بار جستم! خوشم میاد خوی وحشی گری زیاد ندارم!:prankster2:

**********

تو امامزاده عبدالله برادرای مدیریت یا حراست یا یه چیزی تو همین مایه ها گیر دادن بهمون. من که همینطوری صمٌ بکم نشستم اون برادر بزرگتره که داشت نصیحت میکرد رو غضبناک نگاهش کردم! :beee:

میگفت شانس آوردین ما گیر دادیم بهتون، اگه برادرای نیروی انتظامی بودن که الان باید به جای دفتر امامزاده، تشریف میبردین کلانتری، یه پرونده خوشگلم براتون تشکیل میشد و رسما سابقه دار میشدین!:rtfm:

چهارمین بار تا حدودی جستم! واقعا من شیفته ی وظیفه شناسی این برادرا هستم!

+ خانمای مجلس بنده رو ببخشن! اما طرف چنان تو پارک و کوچه و خیابون زیدشو بغل میکنه که انگار ... :friends:. بعد این عزیزان خوش ریش میان به من میگن ...:gamer3:

نظرات 7 + ارسال نظر
وحید سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ق.ظ http://vahid-boy.blogsky.com/

بابا شانس
حالا به من میگی پستایه یه صفحه ای ننیویسم

فرقش اینه که من یه صفحه پربار مینویسم ولی تو ...

RaSo0l سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ب.ظ http://1man.blogsky.com

باباااا پرونده اعمال !! باباااا روز قیامت

از قدیم گفتن یک بار جستی مغیث ، دو بار جستی مغیث ، سه و چهار هم جستی مغیث ولی پنجم تو چنگی مغیث

از این برادرای پشمالو نگو که دلم خونه

حالا اگه بیای دانشگاه احتمالا دلت از خودمم خون میشه! آخه من خودم کم از این بررادرا ندارما!

معین سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ http://parsinameh.blogsky.com

خوب چرا بهشون نگفتی یه ماده ای اختراع کردن به نام واجبی ؟؟! حالا تیغ گرونه واجبی که ارزونه !! اگر بازم بیت رهبری پول بهشون نمیده من حاضرم نفری یه کاسه واجبی براشون بخرم !!

اونوقت میگفتن اگر طبیب بودی ....! بابا من اگه خودم شکل و شمایلم تو مایه های خودشون نبود که الان اینجا نبودم!
اصلا همینجا من رسما اعلام میکنم: من خودم جیره خور بیت رهبری ام، فقط تو جزئیات با بعضی برادرا مشکل دارم

بیدل سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ب.ظ http://sonnat.blogsky.com

خب اعتراف کن تو امامزاده چکار میکردی بهت گیر دادن؟ ها؟

هیچی به جون خودم! داشتیم مذاکره میکردیم فقط!

مهتاب سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:45 ب.ظ

اگه بیام تو بلاگ اسکای می تونم قالبمو هم بیارم!
از دست این بلاگفا دیگه دارم خل میشم!
این عکست که این پایین با پیرن آبی چهارخونه هست از همه بهتر !
زید؟؟؟حالم از این کلمه بهم می خوره!
مغزم داره می پوکه از بس اطرافمم ادمایی هستن که نظراتشون با من فرق داره!از بس صب تا شب دارم توضیح میدهم..اصلاح میکنم.انکار میکنم ....

آره میتونی قالبتو بیاری. فقط باید تبدیلش کنی به مدل قالب بلاگ اسکای که کار چندان سختی نیست.

مغزت میپوکه؟ چرا؟ مگه همه ملت باید نظراتشون با شما یکی باشه؟ خب اگه خسته شدی توضیح نده، کسی که مجبورت نکرده. بشین با تفکرات خودت زندگی کن و اونقدر اعتقادتو به فکرت قوی کن که قدرت اینو پیدا کنی که محکم اصلاح کنی، محکم انکار کنی!

دکتر اشتباهی سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ب.ظ

پروندت سنگینه ها آقا!!خیلی هم خوش شانسیا!! دفعه دیگه مطمئن باش به تلافی این همه جستن،دیگه حتی بازداشتگاه هم نمیبرنت!مستقیم میری واسه حبس ابد

ما که دیگه گردنمون از مو باریکتره، بیان این سر مارو با گیوتین بزنن و ببرن که راحت بشیم

آشکار چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ق.ظ

آقا من فی الواقع بر جان شما بیمناکم. این حاجی فرد خطرناکی است. هرچه سریعتر با ایشان تسویه حساب بفرمایید وگرنه به خاطر یک (اتفاق مسخره)چک شما را می دهد دست شر خر و شما احتمالا از دست هرکی در بری از دست این قلم موجودات نمی توانی در بروی
این پسر عموی شما بر خلاف لقب اطلاقی فردی است آچار فرانسه و سودمند. از برنامه مسابقات بگیر تا دعوای خانوادگی ... راستی برنامه بقیه مسابقات چی شد؟
وقتی می خواهند این برادران جلوگیری کنند برای همینه دیگه ... که یکی نیاد جلوی شما زیدشو توی پارک و کوچه و خیابون بغل کنه شما هم دلت بخواد و ...

نه ایشالا حاجی دیگه از این کارا با ما نمیکنه! تازه ما این اواخر زورمان زیاد شده و شرخر و این چیزا حالیمان نمیشود!
پسرعموی ناقص العقل از نظر بنده دقیقا فقط شایسته ی همین لقب است!
بدبختی اینه که این برادرا از اونا جلوگیری نمیکنن! فقط به بنده گیر میدن انگار!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد