من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

دلم تنگ شده برای حاجی


یاد اون روزی افتادم که از دانشگاه اومدم خونه و دیدم حاجی سردشه و خیلی سردشه و داره از سرما می‌لرزه و حالش خوب نیست و زنگ زدم اورژانس و به زور یارو رو متقاعدش کردم آمبولانس بفرسته و رفتم سر کوچه تا آمبولانسو راهنمایی کنم و حاجی رو بردیم اورژانس ... اولین باری بود که می‌رفتم دنبال آمبولانس


یاد اون شبی افتادم که حاجی اوضاعش خیلی خراب بود و کبد نابود شده‌ش رو بالا آورده بود و من بالا سرش یاسین خوندم و نفسش یه لحظه قطع شد و مجی و آبجی زنگ زدن اورژانس و به زور یارو رو متقاعدش کردن آمبولانس بفرسته و رفتم سر کوچه تا آمبولانسو راهنمایی کنم و وقتی اومدیم حاجی رو ببریم یه ملافه‌ی سفید رو سرش کشیده شده بود ... دومین و آخرین باری بود که می‌رفتم دنبال آمبولانس


هیچ کاری نمی‌تونستم بکنم برای حاجی. هیچ کاری نمی‌تونستیم بکنیم برای حاجی. هیچ کس هیچ کاری نمی‌تونست بکنه.


به اندازه‌ی کافی صمیمی نبودم با حاجی. هیچ کاری نتونستم بکنم براش ... مُرد!



تصادفا یه دست‌نوشته از مجی خوندم در مورد فوت حاجی. باعث شد بیشتر دل‌تنگ بشم.

هنوز بهونه هست برای دل‌تنگی. هنوز خیلی بهونه هست. از در و دیوارِ خونه‌ای که با مخالفتِ ما ساخت تا قسمتِ نام‌ِ پدر تو مدارکِ شناسایی‌م.


نظرات 3 + ارسال نظر
آشکار جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:47 ب.ظ

بعضی از نوشته ها هست که نظری نمی تونم براش بذارم. سنگینن یه جورایی. کاش نوشته مجی را هم می گذاشتی

از سه ماهی که اون شکلی گذشت می‌شه یه کتاب نوشته‌هایی نوشت که نتونی نظری براشون بذاری
شاید بذارم بعدا

مهرداد یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:00 ب.ظ http://boudan.blogsky.com

دل تنگی اما به تنگنا می کشد همه ی همه ی وجودت رو

چرا حالت بهم خورده حالا؟

مرد کوچک من چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:06 ب.ظ http://mardekoochakeman.blogfa.com

دلتنگی خیلی واژه بدیه چرا سراغ آدما میاد اون وقتی که کاری ازد دستت بر نمیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد