ظاهرا خبر رسیده به ولایت ما که غیاثالدین مریض است و سخت مشغول آزمایشات پزشکی و غیره و ذلک! دیروز عمهی گرام تماس گرفت و با حاجخانم صحبت کرد که پیش فلانی که کتاب باز میکند رفتهایم و فرموده که چیزی نیست و فقط ترسیده -بنده را میفرمودند!- و تازه جالب این که جناب کتاببازکن فرموده که مادر این بندهی خدا -حاجخانم را میفرموند- بیشتر ترسیده و ایشان هم نباید بترسند و این داستانها! تازه نسخه هم پیچیدهاند برای این بیمار ترسو که باید پیراهن حاجی را آب بکشی و آبش را با دستهای خودت روی قبر حاجی بریزی! امروز هم عمهخانم تشریف آورده بودند بنده را ببینند تا احتمالا از اجرای دستور دکتر سرکتابی مطمئن شوند که اینجانب منزل نبودم. در ادامهی اقدامات جادوگرانهشان مقداری خاک جلوی مسجد ولایتمان را هم آوردند تا حال من خوب شود!
خدایا ما را نجات بده از این حماقتها و خرافات! اینقدر این مزخرفات بیپایه و اساس قاطی زندگی این مردم شده که اصل اعتقادات درست هم زیر سوال میبرند با این کارها!
*همین عمهخانم موقع بیماری حاجی هم به همان دکترجان مراجعه کرده بودند و آن دفعه هم فرموده بودند که حاجی فقط ترسیده! هرچه گفتیم کور که نیستیم غده را میبینیم میفرمودند نه! خدا کند بنده آن طوری نترسیده باشم اقلا!
آقا وقتی خود شما به کتاب باز کن می فرمایید دکترجان از مردم چه توقعی دارید؟
در ضمن به نظر می رسد کتاب این آقا/خانم کتاب بازکن کلا تمام ورق هایش به هم چسبیده و تنها یک فصل مربوط به دعاهای ترس قابل بازکردن است که هر بار کتاب را باز می کنند به همان صفحات می رسند
بنده که محض مزاح عرض کردم! البته خب شایدم واقعا دکترای کتاببازکنی داشته باشن!