رضاعمو همیشه چند ماهی از حاجی عقبتر بود. چند ماه بعد از اینکه حاجی با حاجخانم ازدواج کرد، رضاعمو هم با خاله ملکه ازدواج کرد. تو خریدن وسایل خونه هم معمولا عقب بود. مثلا حاجی که تلویزیون خرید چند ماه بعدش رضاعمو یکی خرید.
رضاعمو یه شورلت داشت که فک کنم سبز لجنی بود. کل خانوادهی 6نفرهی ما و خانوادهی 6نفرهی اونا یه روزگاری توش سوار میشدیم میرفتیم بیرون.
وقتی حاجی یه سرطانِ نادرتر از نوع نادر گرفت بازم رضاعمو کم نیاورد. خیلی زود اونم یه نوع از بیماری اماس گرفت و اوضاعش خراب شد.
بعد از فوت حاجی، رضاعمو که مریض بود میگفت من اون قدری که از مرگ حاجی ناراحت شدم، از مرگ برادر خودم - که تو 30سالگی فوت کرد - ناراحت نشده بودم.
چند ماه بعد از اینکه حاجی مُرد - همین امروز صبح - رضاعمو هم مُرد.
گیری داده ملکالموت به تیر و طایفهی ما! هرچند ... مرگ حق است. چه برای همسایه، چه برای ما. الحمدلله.
امیدوارم -از عمق جان- که آخر آخر آخر غما باشه و شادیا سرازیر بشه سمت خونوادت
عنوان پیشنهادی: گیر سه پیچ
آیا رضا عمو ، عموی شماست؟ اگر اینطور است پس تکلیف جمله مرگ برادر خودم چه می شود؟ آیا برادر وی برادر حاجی نبود؟
چگونه 12 نفر در یک شورلت جای می گیرند؟ ون بوده؟
خدایش بیامرزد
نه شوهر خاله بود ولی میگفتیم عمو!
نه دوتا دوتا روی هم مینشستیم