دیروز خواب دیدم که دارم چندتا از دندونای ناکار شده ی خودمو با دست میکَنم! بیدار که شدم دندونانم درد میکرد! البته بعدش رفتم در خونه ی ماکسی که بعد از مدتها برگشته و یه پروفن ازش گرفتم و خوردم و مشکلم حل شد. از اونجا با ماکسی کلی چرخیدیم و من کلی خیس شدم طبق معمول! واقعا کسی پیشنهادی برای سالهای بعد نداره؟
دیروز معاینه چشم هم رفتم واسه گواهینامه. اونقدر دقیق بود که فقط میشد از نتیجه ش فهمید که کور نیستم! شنبه امتحان آیین نامه دارم و اگه قبول بشم همون روز عملی.
- همچنان دارم کار میکنم رو مسائل مربوط به استفاده از فونتهای مختلف تو وبلاگ.
- خدایا همه ی کنکوری های امسال رو بهترین جای ممکنشون قبول کن!
اصلا به طرز عجیبی با این فونتا مشکل دارم! زیادم مهم نیستا، ولی وقتی گیر بدم دیگه نمیتونم ول کنم. باید یکی بیاد منو جدا کنه از این مبحث
داشتم فکر میکردم به اینکه قدیما چقدر حقوق بشر کمتر رعایت میشد!
یه جارویی مثل عکس بالا رو متصل به یه دسته بیل در نظر بگیرین.
حدود ۱۰-۱۲ سال پیش، اون موقعا که هنوز بچه سال بودیم و چست و چابک،
حاجی -نمیدونم به چه دلیلی- داشتن بنده رو دنبال میکردن. تو دستشون هم همون
چیزی بود که الان در نظر شماست. محل تعقیب و گریز تو خونه مون بود که اون
موقعا بسی بزرگ بود. پس از مدت زیادی فرار، رسیدم به در اتاقی که به طرف
حیاط باز میشد، یه در آلومینیومی بود با شیشه های بزرگ مات. به محض اینکه
حاجی دید که دارم موفق به گریز از عرصه میشم، شیء مذکور رو به سبک پرتاب
کننده های نیزه بالا گرفت، هدفگیری دقیقی کرد و ..... ! (به دلیل دلخراش بودن حرکت، از ذکر آن معذورم!). اما من در یک حرکت نینجا گونه
،
جاخالی دادم؛ جاخالی دادنی! که جاروی مذکور از طرف دسته با فاصله ی اندکی،
زوزه کشان، از بالای سرم عبور کرد و شیشه ی در اتاق رو در نوردید و محو
شد. یه نفس راحتی کشیدم و فکر کردم که مسئله تموم شده
؛
اما بعد از یه مدت کوتاهی، دیدم حاجی مجددا شروع به پیگرد غیرقانونی من
کرد، این دفه به این شکایت: "چرا جاخالی دادی که شیشه بشکنه؟!".
و من مجددا پا به فرار گذاشتم و این دفه که حاجی مورد نظر، جسم خاصی برای
پرتاب در اختیار نداشت، من موفق به فرار با پای برهنه به داخل کوچه شدم و
از این مهلکه جان سالم به در بردم!
واقعا نمیدونم اون موقع یونسف کجا بود که بیاد از حقوق من حمایت کنه! هنوزم وقتی به حاجی میگم که اگه اون جاخالی رو نداده بودم به جای شیشه، مغز منو باید از رو زمین جمع میکردی، قبول نمیکنه و هنوز شکایت داره!
- فک کن، وقتی مجبور بشی نصف کل دارایی زندگیتو بدی تا موهاتو کوتاه کنی چه حسی پیدا میکنی؟! حالا چه این قضیه به خاطر گرون بودن سلمونی باشه، چه به خاطر فقر تو!
+ ولی خوشتیپ شدیما! یکمی فقط موهامون از دفعات قبلی کمتر شده و داره میزنه احتمالا به کچلی! که ایشالا به کمک Head&Shoulders عزیز حل میشه.
- دیگه داره اعصابم بهم میریزه از تابستون. نمیشه همش زمستون باشه؟ دیگه رسما هر دفه که بیرون میرم باید لباسمو بندازم تو آب!
این روزا شدیم درگیر کارای دوستان. دوستانی که یه روزگاری تو دوران دبیرستان یا حتی راهنمایی همکلاسی بودن و سال پیش کنکورشونو خراب کردن و حالا برا قبولی امسالشون از من هم مشاوره میخوان! البته فقط خود من که نه، امروز نریمان اومده بود که با مجتبامون صحبت کنه و آمار مکانیکارو در بیاره. ولی غلامعلی و وحید سنگی و گرزین با خودم صحبت میکنن. اصولا اونایی که رتبه هاشون داغونه سر و کارشون با منه!
گذشته از این مشاوره های کنکور، ممد حجازی یه مشاوره ی متفاوت میخواست؛ بهم گفت میخوام یه مشاوره ی اخلاقی بهم بدی! گفتم برو داداش اشتب گرفتی مارو! گفت باشه حالا از زاهدان که برگشتم بهت خبر میدم که وقتتو بگیرم. گفتم چشم. بنده خدا نمیدونم چه مرضی داشت که به زور سربازیشو از گرگان منتقل کرده به زاهدان! حالا باید بره و بیاد تا ببینم چی میگه. پسرعموی ناقص العقلم که میگفت داشت زن میگرفت که یهو بهم خورد! تازه ظاهرا کتک مفصلی هم از داداشای دختره خورده بنده خدا!
دیروز ممد چوپانو هم دیدم. ممد چوپان قدیما ممد ساویولا بود؛ یواش یواش خلاف شد و فوتبالش تموم شد و تبدیل شد به ممد چوپان! تا همین اواخر هم زندان بود و به خاطر یه غلطی زیر تیغ، که ظاهرا رضایت گرفت و از زیر تیغ در اومد. دیروز که دیدمش کلی لاغر شده بود، صورتش کلی فرو رفته بود. حالا دیگه داره میشه شبیه ریوالدو! کلا اراذل و اوباش و قاتل و غلطکار تو شازده قاسم کم نیست! البته الان میشه گفت کمه، ولی تا همین چند وقت پیش زیاد بودن. این طرح جمع آوری اراذل برا هرکی خوب نبوده برا محل ما خوب بود. الان این شبا که همه چراغای کوچه خراب شده و تاریکه، آدم یه صلواتی به روح پدر دوستان نیروی انتظامی میفرسته!
- امروز خانم دکترو دیدم و فک کنم منو ندید و من سلام نکردم. یاد یه روزی افتادم ...
فکر نکنم اگر به جای دیگری بروی بلاگفا از روی حسادت یا عصبانیت وبلاگت را پاک کند. اگر جای بهتری پیدا کردی می توانی بروی آن جا و آدرسش را هم این جا بگذاری و.....
کسی این نظر رو یادش میاد؟!
دارم با یه سری حرکات پارتیزانی بعضی از نظرات وبلاگ مرحومم رو پیدا میکنم تا یه جایی ذخیره کنم و بعدا مرتب کنم ...
بعدنوشت: عن قریبا احتمال دارد که شمایلمان نزدیک به سهراب شود! از بس که پول نداریم به سلمانی برویم! پدر فقر بسوزد پدر غرور هم بسوزد که مجبورمان می کند تلاش کنیم حسابمان را با حاجی تسویه کنیم
یکی از اون چیزایی که این روزا من خیلی دوس دارم، یه فایلی هست به اسم یادگار ماندگار قلمچی؛ پارسال گرفتیم و بسی لذت بردیم از مطالعهی اطلاعات قبولیهای دانشگاههای مختلف؛ پارسال به دو قصد بود، یکی بررسی احتمالات قبولی خودم تو دانشگاههای مختلف، و مهمتر از اون، پیدا کردن کسی که میدونستم فقط یک آزمون قلمچی داده بود و قاعدتا باید اسمش تو لیست یکی از دانشگاهها پیدا میشد، که نشد و حال ما گرفته شد. امسال دوباره همون رو نگاه کردیم و مثلا یکی از خوبیهاش این بود که الان میدونم یه نفر رتبهی 495 منطقه 2 بوده و الان داره تو گرگان درس میخونه! اونوقت حسش رو بیشتر درک میکنم وقتی از بعضیا نمیگذره!
تازه امسال یادگار ماندگار سال 88 رو هم نگاه کردم و اسم خودمو دیدم و ذوق کردم!
چقدر خوبه آدم اسمش یه جاهایی باشه ها! مخصوصا اگه اون آدم عقده ای باشه! مثلا بشینه هر چند وقت یه بار فایل قبولیای المپیاد 86 رو دانلود کنه که اسمش رو ببینه!
پی نوشت: بلاگفا یک مشت حرف مستانه ام را بدون هیچ اطلاعی حذف کرد! یعنی اینکه همه ی نظرات دوستان را از دست دادم
لپ تاپی خریدیم به مدل Acer Aspire 5741G-434G64Mn، تا بچسبانیمش به خودمان در مواقع اضطرار و از تنهایی دِق نکنیم!
مشخصات لپ تاپ مذکور از این قرار است:
CPU: Intel Core i5 430M@2.26GHz (Turbo Boost 2.53GHz), 3MB L3 Cache
Memory: DDRIII 4GB 1333MHz (Dual Channel)
Hard Disk Capacity: 640GB SATA 5400RPM
Optical Drive: Dual Layer Multi burner Drive (DVD-RW)
Graphic: Nvidia GeForce GT 320M 1GB
Communication: Atheros AR5B93 Network Adapter, Broadcom NetLink 1000 Ethernet, Camera, Bluetooth BCM2046
Security: Kensington Lock
Ports: 3 x USB 2.0 ports, VGA Output, RJ45, HDMI, Multi Card Reader, Headphone, Mic
Other Features: Keyboard: Arabic, Num-Pad
Weight: 2.6 Kg
Battery: 6Cell 48Wh (Up to 4 hours)
از آنجا که حوصلهی عکاسی ندارم به یک عکس از سایت سازگار ارقام اکتفا می کنم:
و از آنجایی که نسبتا کور رنگ تشریف دارم، یا درک رنگیام پایین می باشد، از نام بردن رنگش معذورم! البته بنده خدایی گفت قهوهای یا شکلاتی، به نظر خودم تا حدودی به بنفش می زند! اما در کل خوب بید! (این بید را عمدا نوشتم، گیر ندهید لطفا)
دیگر به خدمت شما که عرض شود، دیروز ویندوز 7 64bit نصب نمودیم تا طبق گفتهی پسرعمهی مجهول (که تا حدود زیادی بانی خرید ما از سازگار ارقام بود) Performance (همان کارایی خودمان) سیستم بالاتر برود که رفت. در ویندوز 32bit فقط از 2.5gb از 4gb رَم موجود در سیستم استفاده می شد که حالا همهی رَم مذکور در اختیار سیستم قرار می گیرد. خود ویندوز سیستم مارا این چنین ارزیابی نموده:
البته نکتهی قابل ذکر در مورد Gaming graphics این است که آپدیت کردن درایور کارت گرافیک یک نمره به نمرهی مربوط اضافه کرد.
نتیجهی اخلاقی: همیشه درایورهایتان را آپدیت کنید!
اشاره: نمرهها از 1 تا 7.9 درجه بندی می شوند.
در کل بسیار تا بسیار راضی هستیم از این عالیجناب. امکاناتش مناسب است،علی الخصوص با توجه به قیمتش که برای مصرف کننده حدود 900000 تمام می شود (این مصرف کننده شامل اینجانب نمی شد در این مورد خاص!). معمولا قیمت لپتاپهای Acer از سایر برندها (برند را مارک ترجمه می کنند که خودش فارسی نیست) ارزانتر و به صرفهتر است، و البته متقابلا ظریفتر و شاید اندکی ضعیفتر هم باشد. ما حساب کردهایم روی گارانتی یک سالهی سازگار.
تبلیغنوشت: نوتبوک ماندگار .... گارانتی سازگار!
البته ما بسیار علاقه داشتیم به Light Pen و Touch Screen تا بتوانیم از خط زیبایمان (خانم غزال اگر از بی جنبگیِ ما اطلاع داشتند احتمالا تعریف نمی نمودند!) در لپتاپ گرامی استفاده کنیم که به خاطر خصوصیات دیگر، از خیرش گذشتیم.
در حال وَر رفتن با لپ تاپی هستم که بالاخره بهش رسیدم! یه خورده سرم برا پست دادن شلوغه.
این شبها یه سریالی پخش میشه به اسم فاصلهها. با توجه به هر شب بودن و عامه پسند بودنش از اون سریالاییه که معمولا کلی مخاطب دارن و خیلیا یه جورایی معتادش میشن و در حالی که شاید خودشون در حال دیدن یا بعدش بگن عجب چیز چرتیه! انتقادات هم معمولا بهش زیاده. من میخواستم یه مطالبی بنویسم، نه در مورد این سریال، که در مورد حسین سهیلی زاده، کارگردانش. در واقع میخواستم یه مقایسه ای بکنم بین کارهای مختلف آقای سهیلی زاده تو صدا و سیما.
حسین سهیلی زاده 3 سریال پخش شده از شبکه ی 3 دارن. ترانه مادری، دلنوازان، فاصله ها.
یکی از ویژگیهای مشترک هر 3، وجود شخصیتهای مطلق تو جریان داستانه. تو
هرکدوم، حداقل یک شخصیت کاملا مثبت، و حداقل یه شخصیت کاملا منفی وجود
داره که حضورشون خیلی وقتها آدم رو آزار میده، چون خیلی تخیلی شخصیت
پردازی شدن.
در ترانه مادری، یکی شخصیت نقش هما روستا (مادربزرگ) و دیگه سمیرا (عمه)، که مینا لاکانی نقشش رو بازی میکرد شخصیتهای کاملا مثبت هستن. تو دلنوازان مهتاب که فک میکنم فاطمه پاکدل نقشش رو داشت همچین شخصیتی بود و تو فاصلهها، این شخصیت رو رضا توکلی به عنوان عمو رضا داره. اصولا این شخصیتها، آدمهایی هستن که کلا اشتباه نمیکنن، همهی حرفاشون درسته و عمدهی جملههاشون پیامهای اخلاقی سریال رو تشکیل میدن!
از طرف دیگه به عنوان شخصیتهای کاملا منفی، نقش حسین سحرخیز (پدر لادن و ثریا) و فرخ، پدر بهرام که دانیال حکیمی نقشش رو بازی میکرد در ترانه مادری، سیروس، نقش عبدالرضا اکبری (پدر بهزاد) در دلنوازان و فرهاد (حسن جوهرچی) ، ساسان (نیما شاهرخ شاهی) و مهران (شهرام عبدلی)، آدمهایی هستن که کلا هرکاری که میکنن برای منافعشون هست و با خباثت تمام ایفای نقش میکنن و حتی یه حرکت مثبت ازشون دیده نمیشه که آدم فکر میکنه اینا هم دل دارن!
اما مسئلهی دیگه، موضوع اصلی هر سه داستانه، که به ارتباط بین والدین و بچههاشون اشاره میکنه، و داستان تکراری رو به وجود میاره: در ترانه مادری، پویا که با مادر و پدرش ارتباط نزدیکی نداره تو دانشگاه به همکلاسیش (نغمه) علاقه مند میشه و از اونجا که جوونه و هیچی حالیش نیست، همش اشتباه میکنه. تو دلنوازان، بهزاد که اتفاقا اون هم خیلی رابطهی خوبی با مادرش نداره، و پدرش هم که فراریه، به دختری به اسم یلدا دل میبنده، و مخالفتهای اطرافیان رو قبول نمیکنه و ... . تو فاصله ها هم سعید که خیلی از پدرش فاصله گرفته، و مادر بالای سرش نیست، عاشق بیتا میشه. و نهایتا هر سه داستان، دور محور رفتارهای این سه جوان، و برخوردهای اطرافیان باهاشون میچرخه، آدمهای عادی که هدف خوب دارن ولی گاهی اشتباه میکنن کارهاشون رو میکنن -مثل مادر پویا در ترانه مادری، مادر بهزاد در دلنوازان و پدر سعید تو فاصله ها- ، آدمهای خبیث خباثتشون رو ادامه میدن و آدمهای خوب پیام اخلاقی صادر میکنن! همیشه آخرش هم همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشه. آدم بدها سرشون به سنگ میخوره و پدرشون در میاد، آدمهای عادی خوشبخت میشن و آدم خوبها هم که خوب میمونن!
یکی دیگه از ویژگیهای مشترک این سه مجموعه، فضول بودن شخصیتهاست! تو ترانه مادری بهرام همه چیزو به فرخ میگه و فرخ همش رو میذاره کف دست مادر پویا، تو دلنوازان نقش سیاوش خیرابی همه چیز رو به نقش فریده صابری میگه و اونم همه جا پخش میکنه! و تو فاصله ها هم که دیگه همه فضول هستن، مگه اینکه خلافش ثابت بشه!
اما یکی از خوبیهایی که من تو کار آخر (فاصلهها) دیدم، استفاده از حسن جوهرچی به عنوان یه شخصیت منفی بود، اون هم حسن جوهرچی ریشدار! که اگه این نبود، به نقاط مشترک و منفی کارهای آقای سهیلیزاده، خوب بودن مردهای ریشدار و زنهای چادری، و متوسط به پایین بودن ریش تیغ زنها و بی چادرها رو هم باید اضافه میکردیم! البته این مشکلیه که تقریبا تو همه کارهای صدا و سیمای ما هست. یه مشکل دیگه از این جنس، انتخاب اسامیه، اصولا آدمهای خوب اسماشون اسم ائمه هست، علی، رضا و ...، و آدمهای بد، اسم های دیگه، مثل سیروس و فرهاد و مهران و ...!
امیدوارم آقای سهیلی زاده یه تکونی به خودشون بدن و کارهای بعدیشون دیگه اینقدر کپی برداری از کارهای سابقشون نباشه/ پایان
- پست استفتا با یک بعدنوشت بروز شد
- دیشب یک موش قصد ورود غیر قانونی از راه تراس به اتاق من را داشت که پس از برخورد با پای اینجانب، از تراسِ نیمه ساخته به پایین پرتاب شد تا درس عبرتی باشد برای دیگران!
- بسی علاقهمند شدهایم به HTML . منتظر فرصتیم برای مطالعه. احتمالا برای یک دانشجوی مهندسی کامپیوتر مفیدتر است تا خواندن کتابهای گابریل گارسیا مارکز و فکر کردن به اینکه چرا فصل مشترک اکثر آثارش تنهاییست!