-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 18:28
هرچند وقت یه بار میام اینجا یه گزارشی میدم! علی ناقصالعقل رفته آموزشی. زیاد امیدوار نیستم ولی ایشالا که یه ذره هم شده آدم بشه. امتحانامون افتاده عقبتر. من 4 و 7 خرداد امتحان دارم و خلاص! البته باید ببینم پروژه چی میشه داستانش. فعلا که کاری نکردم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 12:32
ینی نامزد شکستخوردهی انتخابات ریاست جمهوری کنیا فهمید که بعد از شکست چطوری باید رفتار کنه، اینا هنوز نفهمیدن + نتیجهی انتخابات کنیا طوری بود که کسی اختلاف دوتا نامزد فک کنم به یک میلیون رای هم نمیرسید، نامزد شکستخورده اعتراض شدیدی داشت و البته از طریق مراجع قانونی اقدام کرد. مرجع قانونی که دادگاه عالی باشه اعلام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 23:57
دیروز تولدم بود!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 00:09
خب الان حالم بهتره! داشتم دیوونه میشدم. بالاخره شروع کردم از رو یه جزوهی دیگه NS بخونم. Mount & Blade هم بازی میکنم!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 14:56
تا حالا nبار سعی کردم اتفاقات روزانه رو ثبت کنم، هر بار چند روزی نوشتم، بعد خوردم به یه روز خستگی یا افسردگی، بیخیال کار شدم! الانم از اول سال شروع کرده بودم ولی دیشب خسته بودم و حوصله نداشتم و ننوشتم، امروزم خرابم! احساس میکنم دارم قراضه میشم! کچلم که شدم. روزای عید که باید روزای خوشحالی باشه برا من روزای عزاست....
-
عید سیاه ما
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 11:21
امسالم داره میگذره. ما یکی دو ساعت دیگه میریم ولایتمون تا لحظه تحویل سال پیش حاجی باشیم. میخوام بگم امسال سال خوبی نبود، اما دلم نمیآد! اصلا نمیتونم بگم امسال بد بود یا امروز بد بود یا این حرفا. ولی خب به هر حال ... امسال برای اولین و دومین بار رفتم دنبال آمبولانس. اولین بار وقتی بود که اومدم خونه و دیدم حاجی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 15:09
آب و شیر و چای میخورم و سمنو میمکم! چه زندگی خوبیه ... روز ملی شدن صنعت نفت گرامی باد! یاد و خاطرهی رهبر ملی شدن صنعت نفت ونزوئلا هم همچنین
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 14:47
زبانمان آفت زده است! به طوری که نه غذا توانم خورد نه سخن به درستی توانم گفت! به عبارت سادهتر دهنم سرویس شده.:(
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 18:43
امروز برای اولین بار جریمه شدم. 15000 تومن یارو برام جریمه نوشت که اصل گیر دادنش به نظر من ناحق بود و اگه یه آرپیجی دم دستم بود احتمالا یارو رو با ماشین و رانندهش با هم میفرستادم هوا! بهش میگم از همهی اینایی که اینجا پرسیدن بپرس من وایساده بودم یا همینطوری داشتم میپیچیدم میگه ینی من دروغ میگم و تو و بقیه همه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 15:40
به قول حاجی، خدمت حضور عنبرسرشتتان عرض کنم که ... قصد داشتم برم خدمت. رفتم دفترچه بگیرم ارسال کنم اما اجازه ندادن گفتن باید اول فارغ بشی بعد بفرستی. (الان شک کردم که اینو قبلا اینجا گفتم یا نه! گفتم؟) خیلی خیلی آسّه آسّه برای پروژهی دورهی کارشناسی مطالعه میکنم. جالبه که ملکزادهی گرام هم اصلا دربارهی پیشرفت پروژه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 19:54
یه مدتی بود صفحهی بلاگاسکای رو باز نکرده بودم! دندونم درد میکنه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 15:17
امروز خانم ملکزاده فرمود که من و یکی دیگه از بچههای سال پایینی کامپیوتر رو انتخاب کرده واسه مسابقات برنامهنویسی ACM. ینی اگه همه اینقدر به من اعتقاد داشتن الان من شرکت خیار رو تاسیس میکردم و با اپل رقابت میکردم!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 21:52
رفتم دفترچه بگیرم پست کنم واسه خدمت، گفتن تا فارغالتحصیل نشدی نمیشه. خدمتم نمیذارن بکنیم! امروز بعد از مدتها رفتم باشگاه. باشد که معتاد نشویم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 17:06
خب کلید ما اومد. یه چیزی که هست اینه که به یه سری سوالارو وقتی نگاه میکنم میگم که فلان گزینه رو زدم ولی وقتی به برگهای که روش جوابایی که زده بودم رو نوشته بودم نگاه میکنم میبینم یه چیز دیگه نوشته! حالا یا تو پاسخنامه اون جوابارو اشتباه وارد کردم که تو این برگه هم اشتباه نوشتم (اول همه رو تو پاسخنامه زدم بعد از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 15:22
خواب دیدم یه مراسمی برگزار شده بود که نمیدونم در چه موردی بود ولی تو خونهی قبلیِ ما بود. خونهی قبلی منظورم همینجاییه که الان هستیم ولی قبل از آپارتمان شدن. بعدش که ملت داشتن میرفتن همه آشناها و دوستای حاجی بودن و کلی منو تحویل میگرفتن. بعد برگشتم دیدم فامیلای نزدیکمون نشستن یه طرفم حاجی نشسته همینطوری داره منو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 13:14
منتظرم کلید اولیهی ارشد بیاد تا ببینم چه شاهکاری خلق کردم! قبلا که گفته بودن 29 بهمن میاد. یعنی فردا ... امروز فصل اول مولتیمدیا رو خوندم که فردا آماده برم سر کلاس خانم ملکزاده. خودشیرینی و شکلاتبازی و اینا دیگه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 11:15
همین الان از راهپیمایی برگشتم! خیلی هم خوب و پرشور بود اما کلا در عجبم از مسئولین ساماندهی 22بهمن شهرمون که یه ذره نمیتونن برنامهریزی درست بکنن. کمیت هر سال بهتره ولی کیفیت بدتر! هر سال یه تصمیم جدید میگیرن درباره مسیر راهپیمایی. یه سال دو مسیر جداگانه میشه یه سال مسیر اصلی کلا عوض میشه. همیشه هم سیستم صوتی مشکل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 بهمنماه سال 1391 21:26
کنکور رو که دیروز دادم تموم شد رفت. فعلا کار خاصی نمیکنم. کار البته هست ولی من حوصله ندارم. باید InDesign یاد بگیرم به عبدالله و خانمش یاد بدم. باید یه مطالعهی اولیه روی NS-2 داشته باشم تا کار روی پروژه رو با کمک خانم ملکزاده شروع کنم. باید یواش یواش برای المپیادی که فک کنم اردیبهشت برگزار میشه آماده بشم چون خانم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 06:28
حدود یک ساعت و نیم دیگه کنکور دارم :دی
-
آمدیم
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 20:38
خب یه مدتی نبودیم همینطوری الکی! پنجشنبه مثلا کنکور ارشد دارم! هیچی نخوندم تا روز کنکور شاید مجموع مطالعاتم به حدود یه هفته برسه البته خب قصد ادامه تحصیل نداشتم وگرنه میخوندم. همچنان در حال لینوکسکاری هستم! البته به جای مینت همون اوبونتوی سابق رو نصب کردم. تقریبا تمام کارهایی که لازم دارم رو میتونم باهاش انجام...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 دیماه سال 1391 19:23
در راستای تلخسازی اوقات، عرض کنم که ... علی بود که ناقصالعقل بود و پسرعموم بود ... خانمش مریضه. بیکار بودین دعا کنین این یکی دیگه از دست نره. بنده خدا همین که با علی باید زندگی کنه خودش بزرگترین بیماری بود، حالا یه مرض دیگه اضافه شده.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 17:34
رضاعمو همیشه چند ماهی از حاجی عقبتر بود. چند ماه بعد از اینکه حاجی با حاجخانم ازدواج کرد، رضاعمو هم با خاله ملکه ازدواج کرد. تو خریدن وسایل خونه هم معمولا عقب بود. مثلا حاجی که تلویزیون خرید چند ماه بعدش رضاعمو یکی خرید. رضاعمو یه شورلت داشت که فک کنم سبز لجنی بود. کل خانوادهی 6نفرهی ما و خانوادهی 6نفرهی اونا یه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 دیماه سال 1391 18:42
بیشتر از 5 ماه گذشته ولی هنوز باید اشک مادر ببینیم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 دیماه سال 1391 19:28
نرمافزار آزاد یعنی نرمافزاری که به آزادی و جامعه احترام میگذارد. در مورد هر برنامهای دو حالت وجود دارد: یا اختیار برنامه به دست کاربر است و یا این برنامه است که اختیار کاربر را به دست دارد و او را کنترل میکند. برای اینکه کاربر بتواند اختیار برنامه را داشته باشد و آن را کنترل کند به ۴ آزادی اساسی نیاز دارد: صفر:...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 00:56
نیست که هی واسم حوله بذاره رو بخاری گرم شه بده بعد بذاره رو صورتم تا دندونم آروم بگیره که! مجبورم هرچی آهنگ مزخرف دم دستم هست پلی کنم با صدای حداکثر تا شاید یکم حواسم پرت بشه. * حالم بهم خورد اینقدر از عشق یک طرفه و رفتنِ یار و تنهایی و کوفت و زهر مار شنیدم! خداییش اینا خودشون خسته نمیشن اینقدر با این یه موضوع...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 21:36
امشب آبجی رفته بود برای یک عمل مختصر. الان برگشته و خب مشکل حل شده. اما یه موردی پیش اومده برای من ... داشتم نماز مغرب میخوندم که آبجی داشت با حاجخانم میرفت (چون حاجخانم میخواست بره گفتن دیگه من نیام). نماز مغربم تموم شد. با یک سوال جدی مواجه شدم! - قبل از ادامهی ماجرا، یه توضیحاتی بدم اونم اینکه این فکر و یه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 دیماه سال 1391 23:27
لب خواهرمان دچار یک عدد کیست شده که باید برود بردارد. چیز مهمی نیستها، ولی احساس میکنم نفرین شدهایم انگار! قبول دارم که چندان خانوادهی خوبی برای حاجی نبودیم، ولی مسلما آنقدرها هم بد نبودیم که دعا کرده باشد بعد از خودش هر روز یکیمان گرفتار دکتر و دوا باشد! امشب میخواستم برم خونه جواد اینا که رو پروژهی کامپایلر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 دیماه سال 1391 22:17
از اون وقتاییه که حس و حال هیچی نیست و هیچی جذاب نیست! نه بازی کردن جذابه، نه برنامه نوشتن، نه تو نت چرخیدن، نه حرف زدن با الحسینی، نه خوابیدن، نه نگاه کردن به بکگراند ویندوز، نه گوش دادن به چیزی، نه هیچی اصلا اوضاع خرابه! بد!
-
بیحدومرز
شنبه 18 آذرماه سال 1391 19:03
ظاهرا خبر رسیده به ولایت ما که غیاثالدین مریض است و سخت مشغول آزمایشات پزشکی و غیره و ذلک! دیروز عمهی گرام تماس گرفت و با حاجخانم صحبت کرد که پیش فلانی که کتاب باز میکند رفتهایم و فرموده که چیزی نیست و فقط ترسیده -بنده را میفرمودند!- و تازه جالب این که جناب کتاببازکن فرموده که مادر این بندهی خدا -حاجخانم را...
-
زندهام :)
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 19:29
خب به سلامتی و مبارکی و میمنت و ... داستان دکتر رفتنهای بنده تمام شد! حاجخانم هم امروز همراهم تشریف آورده بود که یک وقتی این جانب پنهانکاری نکنم مشکلاتم را مخفی ننمایم! بندهی خدا بسیار بسیار استرس گرفته بود دچار فشارهای عصبی شده بود از دست این آزمایش دادنها. به هرحال دکتر نوروزی فرمودند که با همین چند کیلو کاهش...