من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

حافظ نوشت

به مناسبت روز گرامیداشت حافظ یه تفالی زدیم ببینیم چی میگه:


خیز و در کاسه ی زر آب طربناک انداز..........پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز

عاقبت منزل ما وادی خاموشان است..........حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است..........بر رخ او نظر از آینه پاک انداز

به سر سبز تو ای سرو که گر خاک شوم..........ناز از سر بنه و سایه بر این خاک انداز

دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست..........از لب خود به شفاخانه تریاک انداز

ملک این مزرعه دانی که ثباتی ندهد..........آتشی از جگر جام در املاک انداز

غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند..........پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز

یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید..........دود آهیش در آیینه ادراک انداز

چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ..........وین قبا در ره آن قامت چالاک انداز


فک کنم میگه قبل از اینکه دوباره تصادف کنی و کاسه ی سرت خاک انداز بشه، اون چشمِ آلوده ی مزخرفتُ پاک کن و آدم شو!



یکی دو روزی خود را لوس نمودیم با ذکر واقعه ی تصادف! اندکی جلب محبت در پی داشت که حالش را بردیم! باید یواش یواش برگردیم به حالت عادی.
از آنجایی که یادم نمی ماند، حرفی نزنم که بسی بر بخورد؛ تصمیم گرفتم اندکی کمتر حرف بزنم، تا به کسی برنخورد! خسته شدم از عذرخواهیِ مکرر. دوستان هم خسته شده اند ظاهرا!

دزدنوشت: یک دزدی تشریفش را آورد به آپارتمان ما و کفش های آقای منوچهری + صندوق صدقات + دستگیره ی دروازه ی ساختمان را بُرد!

نظرات 8 + ارسال نظر
مهرداد سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ب.ظ http://boudan.blogsky.com

من هم فکر می کنم که از صدقه سری کفش باشه که چهره ی آدم مدام نقش بر زمین نمی بنده و ظاهرا فواید دیگه ای هم داره مثلا باعث میشه آدم زیاد خسته نشه البته برای دروازه بان ها فواید بیشتری داره و میتونن باهاش حافظ دروازه باشن در برابر دزدای گلزن تا یواش یواش محبت مربی رو جلب کنن که مجبور نشن خاک انداز به سر بزنن.

مهرافظ نوشت:
خیز و از دیگر سمندی بازجوی عاقبت کار
تا بدانی چرا خواست ترا با خاموشان یار

فرار بایدت از بی ثباتی در مزرعه ی ملک
گر بخواهی که باشی هر لحظه را پایدار

حالیا غوغای این خاک ندارد رخ جانان
کاسه کن سمت دروازه ی باز خداوندگار

کس نمی آزارد از نرمین حرف تو ای غیاث
پس بدون عذر بازگوی از هر جا و هر دیار

مهر با آیینه داد٬ در خفا از آه و عیب
لیک آیینه ادراک دارد ملک دل را برقرار

واااااااای مهردادجان هرچی میگذره زوایا و خفایای پنهان وجودت بیشتر آشکار میشه ها!
دهن حافظ رو سرویس نمودی با این شعرت!
فقط در مورد بیت سوم عرض کنم که همه ی مشکل همون «نرمین سخن» گفتنه که از من بر نمیاد! با زبانِ تند و تیز نمیشه سخنِ نرم گفت متاسفانه!

مهرداشکار سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ب.ظ http://boudan.blogsky.com

تفالی = تفألی
بسی بر بخورد = بکسی یا به کسی بر بخورد٬ آره؟

غلط اولی رو به رسمیت نمیشناسم! چون چندان پایبند به همزه نیستم. اما دومی رو درست کردم. همچنان سپاسگزارم

آشکار چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ق.ظ

(دوستان هم خسته شده اند ظاهرا) کلمه برخی در این جمله جا افتاده است چون حداقل من چیزی در این رابطه نگفته ام مگر این که خودم را اشتباهی در دسته بندی مذکور فرض کرده باشم (یاد مثال مرحوم مدرس بخیر ... اون یک رایی که من به خودم دادم کجا رفت؟)
آقای منوچهری = همانی که شما را با برادرتان اشتباه گرفت؟
تفسیر غزل شما:
http://hafezdivan.blogpars.com/?blogname=hafezdivan&postarch=303

درود بر مهرداد

بله بله برخی جا افتاد!
آقای منوچهری هم همانی بود که شما فرمودید. حافظه تان قوی شده یا دلیل دیگری دارد؟
از تفسیر هم ممنون

مهرداشکار چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ق.ظ http://boudan.blogsky.com

و دو صد درود بر آشکار و بر غیاث و بر جمع دوستان٬ اما چه کنم که غیاث از دست رفته (داستان عاشقی و عشق شاید) و همچنان باید بگویم:
سپاسگزارم = سپاسگذارم
بیت سوم = بیت چهارم

وای سواد شمردنم هم نم کشیده! همین بیت چهارم منظورم بود

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 ق.ظ

@مهرداشکار
سپاس گزار صحیح است

رجوع شود به :
http://www.loghatnameh.com/dehkhodaworddetail-2ea142888df641cfb85a148fa9dfd9de-fa.html

کل کل بین بزرگان ادبیات بالا گرفت!

مهرداد چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ق.ظ http://boudan.blogsky.com

خدا خیرت دهاد.
کم کم به یک وب سایت تخصصی قوی تبدیل خواهی شد...

ان شاءالله

دوست چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:15 ب.ظ

چه درگیری اقای غیاث الدین مواظب وبتون باشین

نه بابا دوستان اهل ففرهنگ و هنرند. درگیری فیزیکی پیدا نمیکنن! شما نگران نباشین

دوست چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:08 ب.ظ

ففرهنگ=فرهنگ
متاسفم که باید بگم که نگران نیستم

ظاهرا تصادف باعث ضربه به بخش املای مغزم شده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد