شاعر گرانقدر میفرماید:
میخوام برسونمت، سونمت، سونمت .... لاو بترکونمت!
پ.ن: شوخی نمودیم! ما همان برادر ارزشی سابق میباشیم :دی
پ.ن2: تنها گناهِ من تویی!
من اصلا کاری به چرت بودن یا نبودن فیلم پایاننامه ندارم، چون ندیدمش. با توجه به کارگردانشم انتظار ندارم اصلا فیلم خوبی باشه. ولی برخورد بعضیا برام جالبه که وقتی میبینن یه فیلمی مخالف عقایدشون ساخته میشه، بدو بدو میرن تو فیسبوک واسش صفحه درست میکنن که تحریم و از این حرفا:
"پایان نامه را تحریم میکنیم.
اگر یه ذره وجدان دارید اطلاع رسانی کنید"
بعد جالب اینه که فقط همین نیستا، میرن لیست بازیگرا رو نگاه میکنن بعد یکی اظهار نظر کارشناسی میکنه که:
"اینا همشون سریال تلویزیونی بازی میکردن حالا یه فیلم بهشون پیشنهاد شده ذوق مرگ شدن"
یا اون یکی میگه مثلا "حامد کمیلی هر فیلم چرتی میرسه بازی میکنه. اصلا بازیگرم نیستا! در حد همین مزخرفاته!"
ولی اصلا کسی نیست به نفر اول بگه که عزیز دل من! داریوش ارجمند و محمدرضا شریفینیا و حامد کمیلی و جمشید هاشمپور و نیما شاهرخشاهی و ... فقط سریال تلویزیونی بازی کردن؟ یا مثلا به نفر دومی همیشکی نمیگه که چرا اون موقع که این بنده خدا داشت تو تردید واروژ کریم مسیحی بازی میکرد نمیگفتی اَه اَه چقدر بد بازی میکنه؟! تا تو یه فیلمی که تو دوست نداری بازی کرد شد بازیگر بد دیگه نه؟
اون وسط یکی دوتا کامنت واسه حمایت از مثلا حامد کمیلی هم بود. حالا یه جواب دندان شکن بخونیم به حامیان!:
"baziya vaghean che cmaye cherti mizaran ! bekhoda majboor nistin har ja miresin nazar bedidi o cm bezarin !! vaghti harf zadane addito balad nisti chera miyay cm mizari akhe mage majbooret kardan !?!?!? masalan yani chi eshgeh man hamed komeili !? ya kheili jomlehaye maskhareye dge!! khejalat bekeshin baba ......( cme man serfan vase kasayie ke jomlehaye bachegane o chert neveshtan na baghiye ke nazarate dorost dadan)"
این یعنی اینکه هرکی نظرش با من یکیه نظر درست داده و هرکی مخالفه نظرات بچگانه و چرت نوشته! زنده باد مخالف من :دی
همین داستانو تو قضیه افتخاری هم داشتیم. یادمه اوایل بعد انتخابات یه اخباری منتشر شده بود که افتخاری از جنبش سبز حمایت کرده. اون موقعا شده بود استاد افتخاری. بعدا که تو یه مراسمی با احمدی نژاد اونقدر گرم گرفت شد شاگرد اخراجی کلاسای شجریان و خواننده ی لمپن و این چیزا! البته اینا که چیزی نبود. بریم بگردیم تو فحشایی که داده شده به بنده خدا ....
پ.ن: آقا با شما هم هستم! فک نکن فقط با بغل دستی بودم
اینکه چرا هیچی نمینویسم رو الان خودمم درست نمیدونم! نمیدونم چی بگم اصلا. فقط اینکه فعلا گرفتار امتحانات و مسائل مزخرف کاری و بدبختیای خاص خودم و البته معدود خوشبختیام میباشم!
فعلا!
آخرش نفهمیدیم چرا حاج خانم و دایی ها و خاله ها بابابزرگ را داداش صدا می کنند! شاید چون خیلی صمیمی بودند، ولی .... صمیمی بودند، ولی نه به اندازه ای غیر عادی که ارتباط پدر و فرزندی با خواهر و برادری عوض بشود!
می گفتند که بابابزرگ جوان که بوده با یک عدد خرس کشتی گرفته! راست بود یا افسانه را من اطلاعی ندارم. شاید یک خرسی دیده بود و فرار کرده بود و بعدا این داستان ها را ساختند برایش!
ننه جان که با بابابزرگ دعوایش می شد می گفت تو که سند ازدواج و از این چیزها از من نداری. ول می کنم می روم تو هم هیچ ادعایی نمی توانی بکنی!
بابابزرگ قد بلندی داشت. جوانی هایش را که ندیدیم اما از پیری اش به نظر می رسد که در جوانی خوش تیپ بوده! احتمالا دایی نصرت که خیلی قدش بلند است و چشمهایش رنگی می باشد از همه بیشتر به بابابزرگ رفته باشد.
بابابزرگ ناگهان کله سحر جوگیر می شد و یک چیزی را روی دوشش می انداخت و می زد بیرون! (آن چیز اسم جالبی داشت ولی الآن یادم نیست!). هرچه می گفتند پیر شده ای و اگر خدای نکرده در این گردشهای سحرگاهی اتفاقی برایت بیافتد کسی نیست کمکت کند گوشش بدهکار نبود! تازه سرحالتر که بود تا درازنو هم پیاده می رفت.
بابابزرگ کلا دوست داشتنی بود و مهربان. اندکی البته کهولت سن بداخلاقی و بیشتر از آن حواس پرتی ایجاد می کند. مثلا نیم ساعت که کنارش می نشستی ممکن بود پنج بار بپرسد: "چه خبر؟" یا سه بار بپرسد: "دَرسَت تمام شده بالاخره؟". ولی کلا بسیار بابابزرگ خوبی بود! تینا می گوید: "بابابزرگ خیلی مهربون بود. همش قصه تعریف می کرد برام". تینا حدودا پنج سالش است و دخترِ خاله بتول است. بچه ی پنج ساله بعید است دروغ بگوید! پس حتما بابازرگ مهربان بوده و قصه تعریف می کرده. هرچند من شخصا یادم نمی آید بابابزرگ برایم قصه ای تعریف کرده باشد! ما بچه که بودیم خاله پروین برایمان قصه می گفت. آن هم همیشه یک قصه ای بود به نام "تبر طلایی" اگر اشتباه نکنم! همان را می گفت و ما مثل خنگها هر دفعه پای قصه اش می نشستیم!
بابابزرگ سیاسی نبود ولی هروفت من را با ریش می دید می گفت: "میخوای آخوند بشی؟"! و اندکی گیر می داد به آخوندهای مملکت!
بابابزرگ امروز صبح نمازش را اول وقت خواند. این را ننه جان می گوید. خود ننه جان اول اذان بیدار شده بود ولی تنبلی کرده بود و دوباره خوابیده بود. اندکی بعد که هنوز نماز قضا نشده بود دوباره بیدار شد که نماز بخواند. بابابزرگ را صدا زد، جوابی نشنید. نزدیک رفت، دید اصلا نفس نمی کشد! بابابزرگ چرا نفس نمی کشد؟ بابابزرگ مرده بود!
پایان
یه بار دو سه هفته پیش اومد پرسید این طرفا قهوهخونه داره؟ گفتم آره برو ته پاساژ پیدا میکنی. رفت پنج دقیقه بعد اومد پرسید: این طرفا قهوهخونه داره؟ همینطوری فقط نیگاش کردم خودش گفت: اوه ببخشید الان اومدم ازت پرسیدم نه؟ ببخشید! و رفت. دو سه روز پیش اومد پرسید اینجا شما تو گوشی ملت آهنگ هم میریزی؟ گفتم نه برو مغازه بغلی. رفت پنج دقیقه دیگه اومد گفت بابام شیرهاییه موادفروش نمیشناسی این طرفا؟ گفتم نه برو همون قهوهخونه بپرس شاید بشناسن! گفت نمیشه تو بیای ازشون بپرسی؟ گفتم نه منو میشناسن تابلوه! گفت باشه ببخشید خدافظ! امروز اومد دوباره گفت اینجا تو گوشی ملت آهنگم میریزین؟ متعجب نگاهش کردم گفتم نه برو بغلی! گفت وای ببخشید اون دفعه هم اومدم همینو پرسیدم نه؟ ببخشید عزیز این مامانه حواس نمیذاره واسه آدم که!
داستان ما با این دخترهی عجیب و غریب به کجا بکشه معلوم نیست! خدا به خیر بگذرونه
سوره ۲۴: النور - جزء ۱۸:
وَأَنکِحُوا الْأَیَامَى مِنکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِن یَکُونُوا فُقَرَاء یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ
مردان و زنان بیهمسر را همسر دهید و همچنین غلامان و کنیزان صالح و
درستکارتان را، اگر فقیر و تنگدست باشند خداوند آنان را از فضل خود بینیاز
میسازد، خداوند واسع و آگاه است.
وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحًا حَتَّى یُغْنِیَهُمْ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ .....
و آنها که وسیله ازدواج ندارند باید عفت پیشه کنند تا خداوند آنان را به فضلش بینیاز سازد .....
منابع:
http://www.shabakeh-mag.com
http://www.intel.com
http://www.shahrsakhtafzar.com
http://en.wikipedia.org
http://www.farsigeek.com
کلا قبولم که داشته باشن و بهم اعتماد داشته باشن خیلی خوب میشم! مثلا تو تیمهایی که به عنوان یه بازیکن خیلی خوب شناخته میشدم واقعا بهتر بازیکن تیم میشدم، ولی اگه تیم تو همون سطح بود ولی منو قبول نداشتن منم حوصله نشون دادن خودمو نداشتم
در مجموع همچین آدمیم من! یه وقتی اگه خواستین کامپیوترتونو واستون درست کنم، باید نیم ساعت ازم تعریف کنین و بهم بگین مهندس تو که این همه متخصصی بیا یه لطفی هم به سیستم ما بنما که "به یمن لطف شما خاک زر شود".
خلاصه اینکه اونایی که باید نتیجه اخلاقی بگیرن خودشون میگیرن از این مطلب!
اگر چنانچه از ما عیب گرفتند، نگوئیم ما بالاتر از اینیم که عیب داشته باشیم، بالاتر از اینیم که به ما انتقادى وارد باشد. خود امام هم همین جور بود. ایشان، هم در نوشتههاى خود - بخصوص در اواخر عمر شریفش - هم در اظهارات خود، بارها گفت من در فلان قضیه اشتباه کردم. اقرار کرد به این که در فلان قضیه خطا کرده است؛ این خیلى عظمت لازم دارد. روح یک انسانى باید بزرگ باشد که بتواند یک چنین حرکتى را انجام دهد؛ خودش را منسوب کند به اشتباه و خطا. این معنویت امام بود، این اخلاق امام بود؛ این یکى از ابعاد مهم درس امام به ماست.
اگر به نام عدالتخواهى و به نام انقلابیگرى، اخلاق را زیر پا بگذاریم، ضرر کردهایم؛ از خط امام منحرف شدهایم. اگر به نام انقلابیگرى، به نام عدالتخواهى، به برادران خودمان، به مردم مؤمن، به کسانى که از لحاظ فکرى با ما مخالفند، اما میدانیم که به اصل نظام اعتقاد دارند، به اسلام اعتقاد دارند، اهانت کردیم، آنها را مورد ایذاء و آزار قرار دادیم، از خط امام منحرف شدهایم. اگر بخواهیم به نام انقلابیگرى و رفتار انقلابى، امنیت را از بخشى از مردم جامعه و کشورمان سلب کنیم، از خط امام منحرف شدهایم. در کشور آراء و عقاید مختلفى وجود دارد.