1. از الان من کار دارم. هرکی به من بگه بیکار با تیر میزنمش (البته اگه تیرم بهش برسه). به معنای واقعی یک باکار یا به عبارت دیگه کاردار هستم.
2. اینکه این باکاری چقدر به دردم میخوره و چه نتایج مثبتی داره فعلا زمان لازم داره که مشخص بشه.
3. یکی ساعت 10:15 اس داده یه متنی فرستاده میگه واسم طرح بزن تا ساعت 1 میخوام ببرم چاپ! یه شخص دیگه هم زنگ زده میگه یه مجله 14صفحهای داریم بیا واسمون طراحی و صفحهآرایی کن. میگم تا کی وقت دارین میگه تا فردا! والا!
4. یه حرکات زیرزمینی انجام میدادم اینجا. کسی که تحویلش نمیگیره آشکارجان شما اقلا بیا منورش کن!
ما رفتیم رای دادیم. حاشیهی خاصی نداشت ....
... اما حال کردم از اینکه دوستان عجیب ضربهی عشقی خوردن از شرکت رهبران ثابتقدمشون تو انتخابات! ممد تمدن و رفقا رو عرض میکنم!
نمیدونم شاید نهایتش نتیجهی خوبی داشتهباشه این اتفاقات، ولی به هرحال دوس نداشتم ببینم که برادران عزیز ارزشی ما اینطوری به جون هم بیوفتن و پنجه بکشن به صورت هم.
خدا بخیر کنه
خدا اخلاق رو برگردونه به این مملکت
پنجشنبه لپتاپ محترم رو باز کردم و بستم! اونم نه یه بار، دوبار!
درواقع یه دفعه بازش کردم دل و جیگرش رو ریختم بیرون بعد داشتم میبستمش که یادم اومد یه کابل رو وصل نکردم، مجبور شدم دوباره کامل بازش کنم اونو ببندم بعد دوباره کلا درستش کنم.
خوب بود تجربهی مفیدی بود. ضمن اینکه فنش اذیتم میکرد یه مقداری بهتر شد.
یه پروژه رو واسه معین خودمون داشتم کار میکردم که تقریبا تموم شده. البته ناگهان معین یه تغییراتی تو گرافیکش داد که باید به خاطر اون تغییرات منم یه تغییراتی بدم تو کد.
یه پروژه با اون یکی معین انجام میدادم که تا یه جاهایی خوبی پیش رفت و معین رفت دانشگاه. احتمالا برای مقاله و ...
یه پروژه رو احتمالا با هادی باید شروع کنم به خاطر درس مهندسی نرمافزار.
هنوز اما بیکار به حساب میام! و بیتو!