سال رو به اتمام میباشد و ما همچنان در کنار لپتاپ عزیزمان حضور فعال در اینترنت را ترک نکردهایم!
سال نو مبارک!
نمیدونم این رفتارهای جدیدت رو داری با برنامهریزی قبلی و حسابشده انجام میدی یا دست خودت نیست، اما هرکدوم که باشه، میخوام بدونی که با این روند، روزبهروز، دیـــــــــــــــــوانهترم میکنی!
* [کی گفته من اینجا یه چیزی نوشته بودم؟!!]
قصد دارم که ترک بطالت کنم و به دکانی بنشینم و خدمت خلق کنم با کامپیوتر!
باشد که رستگار شوم :دی
دلم میخواد همهی وبلاگستان فیلتر بشه، غیر ملک شخصی بنده! آخه هروقت میرم وبلاگ یکی دیگه رو میخونم، حسودیم میشه از نوشتنش؛ باعث میشه روم کم بشه و ننویسم!
جهت کسب اطلاعت بیشتر به وبلاگ آقای میم و خیسی گیسوان و فراموشخانه مراجعه فرمایید!
یک عدد کلید جدید این روزها دستمان است، یک میز دیروز خریدیم و به دنبال تعدادی صندلی هستیم ... و یک سری تجهیزات مورد نیاز دیگر!
پ.ن: قبل از انتشار مطلب همیشه بعد از یک Ctrl+A از Ctrl+C استفاده میکنم برای کپی گرفتن و جلوگیری از حوادث غیرمترقبهی فنی؛ یک وقتهایی Ctrl یا یادم میرود و C را میفشارم فقط و نتیجتا یک "ز" تایپ میشود جای همهی متنی که قبلا نوشته بودم؛ دلم هُرّی (همینطوری مینویسندش؟!) میریزد روی سرامیک! اما همیشه با یک Ctrl+Z برمیگردد به حالت قبل و دلم میآید سر جایش.
التماسنوشت: آهای کسی که فهمیدی نیمهی تو مال تو نیست! جان هر کسی که دوست داری یا راهی پیدا کن برای مسدود کردن آیپی بنده برای ورود به خانهات، یا آهنگت را عوض کن و دو تا مطلب قابل تحمل بنویس. دلمان پوسید هروقت سر زدیم به منزلتان!
- یک عدد نشریه را برای دوستان علوم سیاسی طراحی و صفحهآرایی کردیم، در صبح امیدِ دوستان هم همکار شدیم!
- هنوز یه ماه از شروع ترم نگذشته کلاسارو تعطیل میکنن! دانشگاهه داریم؟! شایدم دانشجوئه داریم؟
- به دلیل تداوم و البته تشدید مصدومیت، و البته تهدید دوستان (!) در یک حرکت عاقلانه فوتبال را تعطیل کردیم تا جایی که مقاومت داشته باشیم!
یارو بازیکن تیم ملی آلمانه چهار بار مصدوم میشه افسردگی میگیره فوتبالو ول میکنه؛ تو که تو تیم دانشگاهم به زور رو نیمکتش رات میدن، ول کن برو دنبال زندگیت دیگه
- دقایقی پیش حاجی با یک عدد پاکت آمد حاوی مدارک مربوط به اجارهی یک باب (؟) مغازه! اخبار تکمیلی را احتمالا بعدا باید به اطلاع برسانیم!
- بعد از عید هم باید کلاس مقدماتی ویندوز بگذاریم برای همدانشکدهایهای گرامی! آدم شدیم واسه خودمون :دی
اصلا من دلم میخواد برم امامزاده، بعدش هم برم مسجد؛ تازه اونم به اتفاق ... . به کسی چه مربوط که من امامزادههای این شهرو به کافیشاپ ترجیح میدم؟!
خب .... اینجانب شناسنامهی خویش را نیز تحویل گرفتم! حالا هم شناسنامه دارم و هم کارت ملی. مدارکش هم موجود است:
به خدمت شما که عرض شود، این صفحهی سورهی واقعه که سمت راست تصویر ملاحظه میفرمایید، همینطوری برای کلاس نیست! این یک صفحه هم با شناسنامه و کارت ملی گم شده بود که عزیزی که پیدایشان نموده بود امانت را رعایت کرده و آن را نیز تحویل ثبت احوال داده بود و دوستان ثبت احوالی نیز آنرا به شناسنامهی مذکور الصاق نموده بودند! شاد شدیم وقتی آنرا هم دیدیم و البته انتظارش را نیز نداشتیم.
دیگر اینکه تا از در ثبت احوال بیرون آمدیم، صفحهی دوم را بررسی کردیم که نکند اسمی اضافه کردهباشند در این چند روز مفقودی، که دیدیم الحمدلله خبری نیست و نانخوری اضافه نشده به ما
الان دوباره همهچیز بسیار عالیست و خوب و من چقدر خوشحالم :) دلیلش البته شناسنامه نیست، دلیلش روز شدنِ دیشب است
به معنای واقعی زندگی خواهیم کرد ... تا مدتها!
هموطن گرامی
محل نگهداری مدرک و شماره رهگیری شما در بالا* ذکر شده است ، شما می توانید برای دریافت
مدرک خود به یکی از روشهای زیر اقدام کنید:
توجه: در صورت عدم مراجعه ، مدرک شما در تاریخ 1390/12/11 امحاء خواهد شد.
* بالای مذکور را به دلیل تدابیر امنیتی حذف کردیم!
پ.ن: در بیحوصلگی و خستگی و سردرگمی دو شب اخیر، بوی بهبود اندکی شنیده شد که بسیار سپاسگزار خدا میباشیم!
پ.ن2: بعضیها نگران نشوند با شنیدن این خبر فوری؛ ما گوش به فرمان خودشانیم
مطلب دارم برای نوشتن، حوصلهی نوشتن اما ندارم
کتاب دارم برای خوندن، حس خوندنش اما نیست
کار برای انجام دادن که فراوونه! ولی اونم وضعش معلومه دیگه ...
از اونجایی که نقش خورشید رو داری تو زندگیم، شب و روز رو با بودن و نبودن تو تعریف میکنم. پس وقتی وسط ظهر ازم شب بخیر میشنوی تعجب نکن!
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم
....