زبان تخصصی: ۱۵.۵
قابل تحمل بود. گرفتنِ همین نمره هم از دکتر هزار خودش کلی کاره!
پ.ن: یادم نمیاد تو کل دوران تحصیل هیچ زبانی رو -اعم از انگلیسی و فارسی و عربی- کمتر از ۱۸ شده باشم. ولی وقتی فقط ۱ نمره از بالاترین نمرهی کلاس کمتر شدم، دیگه زیاد جای گله نمیمونه.
سوال:
در بعضی منابع تاریخی آمده که امام حسین در برخورد با سپاه عمر سعد، سه پیشنهاد مطرح کرد: «یکی اینکه مرا بگذاری تا برگردم، یا به مرزی از مرزهای اسلام بروم، و یا اینکه به شام پیش یزید بروم و دستم را در دست او بگذارم».
آیا این موضوع صحت دارد؟ و اگز صحت داشته باشد، آیا با هدف قیام امام حسین که مبارزه با شخص یزید بوده در تعارض نیست؟ و اگر صحت ندارد، آیا سند معتبری برای رد این ادعا وجود دارد؟ ممنون میشوم اگر آدرس منبع را بفرمایید.
اگر به سویت این چنین دویدهام
به عشق عاشقم، نه بر وصالِ تو
به ظلمتِ شبانِ بیفروغِ من
خیالِ عشق خوشتر از خیالِ تو
آقا من حسودیم میشه وقتی تو گزارش هواشناسی اسمِ همهی استانهای مجاور -مازندران، گیلان، خراسانِ شمالی، سمنان- رو میگن؛ اما اصلا انگار نه انگار که استانی به اسم استان گلستان وجود داره! فوقِ فوقش اگه خیلی بخوان لطف کنن میگن «شرقِ دریای خزر»!
دردنوشت: زبانم بهبود یافته؛ به اندکی دنداندرد مبتلا گشتهام! مهمتر از آن فکرم میباشد که درد میکند، بدجور! تیر میکشد گاهی
زیاد جدی نگیرید این قسمت را، اما هوای ابری و نیمهابریِ خالی را دوست ندارم! ابر یا باید ببارد، یا برود کنار تا آفتاب و مهتاب کارشان را بکنند دیگر!
+ ایرانی جماعت با خواندنِ "زیاد جدی نگیرید ..." مسلما بیشتر از همیشه دقت میکند روی این قسمت تا هر طور شده یک مفهومی در بیاورد از آن!
نبود چنین مه در جهان، ای دل همینجا لنگ شو!
معادلات دیفرانسیل: 10
تو تمام زندگیت اگه یه بار به درد یه عده خورده باشی، اون یه دفعه همین الانه که دکتر جعفری مجبور شد به خاطرت 3 نمره به همه اضافه کنه!
پ.ن: خب این لعنتی هم به لطایفالحیلی پاس شد! از این خانواده مونده یه ریاضی مهندسی که احتمالا اونم که 2،3 بار افتادن میخواد! علیالخصوص که استاد جعفری فرمودن دیگه حاضر نیستن برای کلاس ما درسی رو ارائه کنن :دی
پ.ن2: به چه روزی افتادیم، خداااااااااااا!
الآن -دقیقا همین الآن رو عرض میکنم- دلم میخواد برم رو پشتِ بوم و فریاد بزنم. فراتر از فریاد اصلاً، هوار بزنم، یا عربده و حتی نعره!
دلم میخواد برم دمِ در اتاقم بعد هی محکم بهش لگد بزنم ... نه! در اتاقم بدرد نمیخوره؛ یه در آلومینیومی باشه بهتره، مثل همین در تِراس. محکم لگد بزنم اونقدر تا له فرو بره به اونطرف! بعد هم برم از بیرون اونقدر بکوبمش تا صافکاری بشه!
میخوام محکم مشت بکوبم به زمین. خیلی محکم. صداش اصلا تو کل خونه بپیچه.
درسنوشت: این درس ساختمان داده هم درس خوبیهها! فقط حیف که به طرز مخوفی امروز حتی یه ذره حوصله ندارم درس بخونم. کاش میشد یه هفتهای عقب انداخت امتحان فردا رو. بابا من حال ندارم درس بخونم! فکرم خراااااااااااااااابه!
دردنوشت: زبانمان زخم گشته است! درد میکند بدجور
از امتحان دادن بدم میاد. همیشه بدم میومد، الان بیشتر از همیشه! حتی اون موقعا که شاگرد اول کلاس بودم هم روز امتحان با خباثتِ تمام دعا میکردم یه اتفاقی واسه معلمِ بدبخت بیوفته که امتحان کنسل بشه! حالم بهم میخورد از این بچه مثبتایی که یادِ معلم مینداختن که میخواست امتحان بگیره! یادش بخیر علی مهران بود اون قدیما! چقدر رقابت الکی داشتیم اون موقعا. حالا من اینجا، اون پزشکی دانشگاه ایران فک کنم! ای روزگار ...
بگذریم. با تمام وجود منتظرم تموم بشه امتحانا. خسته شدم اساسی (نیست خیلی درس میخونم، انرژیم تحلیل رفته :دی). سر امتحان که شدم مث این موتورای دیزلی 40،50 سال پیش؛ چندتا استارت باید بزنم تا روشن بشم. بعدشم 10،15 دقیقه هی سوالارو بالا و پایین کنم تا یواش یواش گرم بشم و بتونم یکمی چرت و پرت واسه اساتید گرانقدر بنویسم! تو این مدت گرم شدن هم چندبار وسوسه میشم که برم همینطوری سفید تحویل بدما! وسوسهی خرانه دقیقا من به همین میگم!
زندگیه درست کردیم واسه خودمون؟! آرامش نداریم اصلا ... فک کنم یه چیزی در حدود یه سال وقت میخوام که همینطوری واسه خودم بشینم زُل بزنم به یه جایی. فکر کنم واسه خودم. به خودم، به این کارایی که میکنم. که شلوغ کردم انگار الکی دور خودمو!
الان این تیکه آخرو که نوشتم به ذهنم رسید بهترین جا برای این آرامش محض زندانه! انفرادی علیالخصوص. کسی زندان خوب سراغ نداره؟ اوین که میگن استخر و سونا و این چیزام داره :دی میترسم اونجا زیادی بهم خوش بگذره نتونم فک کنم. یه حد وسطی بین کهریزک و اوین کسی نمیشناسه بریم؟
پ.ن: هوراااااااا! یه صفحه چرت نوشتم :))
یک سوال فنی: این شعرِ "از باغ میبرند چراغانیات کنند ..." مگه از فاضل نظری نبود؟! چرا بعضی جاها نوشتن و میگن که از محمد سلمانیه؟!
بیربط نوشت: گاهی اوقات باید عجله نکرد؛ باید گذاشت که زمان خودش هر گلی میخواهد به سر روزگارت بزند!
باید فراموشت کنم چندیست تمرین میکنم
من میتوانم، می شود، آرام تلقین میکنم
با عکسهای دیگری تا صبح صحبت میکنم
با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین میکنم
سخت است اما میشود در نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت میکنم نه صبح نفرین میکنم
حالم؟ نه! اصلا خوب نیست، تا بعد بهتر میشود
فکری برای این دلِ تنهای غمگین میکنم
من میپذیرم رفته ای و برنمیگردی همین
خود را برای درک این، صد بار تحسین میکنم
از جنب وجوش افتادهام دیگر نمیگویم به خود
وقتی عروسی میکند، این میکنم آن میکنم!
خوابم نمیآید ولی از ترس بیداری به زور
با لطف قرص قدِ نقل یک خوابِ رنگین میکنم
این درد زرد بیکسی بر شانه جا خوش کردهاست
از روی عادت دوستی با بار سنگین میکنم
هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت
حالا تقاضای دلی سرشار از آمین میکنم
نه اسب، نه باران، نه مرد، تنهایم و این دائمیست
اسب حقیقت را خودم با این نشان زین میکنم
یا میبرم، یا باز هم نقش شکستی تلخ را
در خاطرات تلخ خود با رنج آذین میکنم
حالا نه تو مال منی،نه خواستی سهمت شوم
این مشکل من بود و هست در عشق گلچین میکنم
کمکم ز یادم میروی این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخیاش صد بار تضمین میکنم
معادلات دیفرانسیل: ۷
اینقدر بگو مزخرفات که ۱۰ ترم دیگه هم بیوفتی این درسِ شیرین رو!
پ.ن: نمیدونم چی شده که اساتید اینقدر فعال شدن که به سرعت نمرهها رو میدن. دیروز فیزیک دادیم و صبح نمرهاش اومد. امروز معادلات دادیم و الان نمره اومد! فک کنم یه دستای پشت پردهای تو کاره که نمرههای مهندسی شدهای رو به ما بدن. من تسلیم این صحنهآرایی خطرناک نخواهم شد. فردا با استاد جعفری به گفتگو خواهیم نشست ...