من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

چهارمی

زبان تخصصی: ۱۵.۵

قابل تحمل بود. گرفتنِ همین نمره هم از دکتر هزار خودش کلی کاره!


پ.ن: یادم نمیاد تو کل دوران تحصیل هیچ زبانی رو -اعم از انگلیسی و فارسی و عربی- کمتر از ۱۸ شده باشم. ولی وقتی فقط ۱ نمره از بالاترین نمره‌ی کلاس کمتر شدم، دیگه زیاد جای گله نمی‌مونه.

سوال

سوال:

در بعضی منابع تاریخی آمده که امام حسین در برخورد با سپاه عمر سعد، سه پیشنهاد مطرح کرد: «یکی اینکه مرا بگذاری تا برگردم، یا به مرزی از مرزهای اسلام بروم، و یا اینکه به شام پیش یزید بروم و دستم را در دست او بگذارم».

آیا این موضوع صحت دارد؟ و اگز صحت داشته باشد، آیا با هدف قیام امام حسین که مبارزه با شخص یزید بوده در تعارض نیست؟ و اگر صحت ندارد، آیا سند معتبری برای رد این ادعا وجود دارد؟ ممنون می‌شوم اگر آدرس منبع را بفرمایید.


پاسخ: 
امام حسین ( ع) با عمر سعد گفتگو و او را نصیحت نمود ، که - متاسفانه- نصایح امام ، در وی اثر نکرد ، اما در این گفتگو بیعت با یزید مطرح نشده است. اگر در برخی منابع هم چنین مطلبی باشد، باید آن را تحلیل و توجیه نمود ، زیرا این امر با اهداف ، گفتار و رفتار امام همسویی ندارد . امام از آغاز قیام از عدم بیعت با یزید و امر به معروف و نهی از منکر سخن گفت .بار ها اعلام نمود که به هیج عنوان با یزید بیعت نمی کند(1) . تا آخرین لحظه زندگی نیز از این هدف دست بر نداشت . اتفاقا بیش تر خطابه و سخنان عزت مندی و عزت گرایی امام در روز عاشورا و در برابر دشمن ایراد شده است. روز عاشورا خطاب به نیروهاى ابن سعد فرمود : الا و ان الدعى بن الدعى قد رکز بین اثنتین،بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة... " . کسی که در آخرین لحظ زندگی این گونه سخن می گوید ،چگونه به حکومت پیشنهاد بیعت می دهد ؟ البته امام در گفتگوی با حر و عمر سعد فرمود : به جهت اینکه مردم کوفه از من دعوت کرده اند آمدم، حال اگر به این امر وفا دار نیستند بر می گردم ، اما حرف امام معنایش این نیست که دست از اهداف خود بر می دارد ، دیگر امر به معروف نمی کند و در برابر حکومت سکوت می نماید . امام در برابر دشمن چنین جوابی را داد و این جواب هم منطقی بود،زیرا کوفیان بودند که امام را دعوت کرده بودند . امام آنان را سرزنش نمود .مهم تر از همه اینکه خطابه و سخنان پر شور امام که در شب و روز عاشورا بیان شده است ، حاکی از ادامه روحیه ستم ستیزیی امام دارد. از سوی دیگر امام بیعت با یزید را مساوی با از بین رفتن اسلام خواند.(2)از او به عنوان انسان فاجر ، فاسق و ظالم یاد کرد و حکومت وی را غیر مشروع دانست ،(3) با این وضع چگونه امام بیعت با یزید را پیشنهاد می نماید؟ روز عاشورا فرستاده ،نامه ابن سعد را به امام تقدیم نمود و عرض کرد: چرا به دیار ما آمده‏اى؟ امام فرمود: اهالى شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده‏اند. اگر از آمدن من ناخشنودند ، باز خواهم گشت ،سپس امام به فرستاده عمر بن سعد فرمود: از طرف من به امیرت بگو: خود به این دیار نیامده‏ام، بلکه مردم این دیار مرا دعوت کردند تا به نزدشان بیایم و با من بیعت کنند و مرا از دشمنانم بازدارند و یاریم نمایند، پس اگر ناخشنودند، از راهى که آمده‏ام باز مى‏گردم . وقتى فرستاده عمر بن سعد بازگشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: امیدوارم که خداوند مرا از جنگ با حسین برهاند. آن گاه خواسته امام را به اطّلاع «ابن زیاد» رساند، ولى او در پاسخ نوشت: از حسین بن على بخواه او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند. اگر چنین کرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت . چون نامه ابن زیاد به دست ابن سعد رسید، گفت: تصوّر من این است که عبیداللَّه بن زیاد، خواهان عافیت و صلح نیست. عمر بن سعد، متن نامه عبیداللَّه بن زیاد را نزد امام فرستاد. امام فرمود: هرگز به نامه ابن زیاد پاسخ نخواهم داد. آیا بالاتر از مرگ سرانجامى خواهد بود؟! خوشا چنین مرگى. امام قاصدى نزد عمر بن سعد روانه ساخت که مى‏خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشیم. چون شب فرا رسید، ابن سعد با بیست نفر از یارانش و امام نیز با بیست تن از یاران خود در محلّ موعود حضور یافتند. امام به یاران خود دستور داد تا دور شوند. تنها عبّاس برادرش و على اکبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همین طور ابن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیّه دستور داد، دور شوند. ابتدا امام آغاز سخن کرد و فرمود: واى بر تو، اى پسر سعد، آیا از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آیا با من مى‏جنگى در حالى که مى‏دانى من پسر چه کسى هستم؟ این گروه را رها کن و با ما باش که این موجب نزدیکى تو به خداست. ابن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم، مى‏ترسم خانه‏ام را ویران کنند. امام فرمود: آن را براى تو مى‏سازم. ابن سعد گفت: من از جان خانواده‏ام بیمناکم .مى‏ترسم ابن زیاد بر آنان خشم گیرد و همه را از دم شمشیر بگذراند. امام هنگامى که مشاهده کرد ابن سعد از تصمیم خود باز نمى‏گردد، سکوت کرد و پاسخى نداد و از وى رو برگرداند. در حالى که از جا بر مى‏خاست، فرمود: تو را چه مى‏شود! خداوند به زودى در بسترت جانت را بگیرد و تو را در روز رستاخیز نیامرزد. به خدا سوگند! من امیدوارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزى، نخورى.(4) همان طور که ملاحظه می نمایید در این نامه و گفتگو سخن از بیعت امام با یزید نیست . پی نوشت ها: 1. فتوح، ابن اعثم ، ج5 ،ص 31. 2.بحارالانوار،ج1، ص184 . 3.همان، ج44، 325 . 4. عاشورا ریشه‏ها، انگیزه‏ها، رویدادها، پیامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد ، ص 395-398، مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)،قم،1384 .

www.pasokhgoo.ir

فروغ‌نوشت

اگر به سویت این چنین دویده‌ام

به عشق عاشقم، نه بر وصالِ تو

به ظلمتِ شبانِ بی‌فروغِ من

خیالِ عشق خوشتر از خیالِ تو

تو عاقلی و فاضلی، در بندِ نام و ننگ شو

آقا من حسودیم میشه وقتی تو گزارش هواشناسی اسمِ همه‌ی استان‌های مجاور -مازندران، گیلان، خراسانِ شمالی، سمنان- رو میگن؛ اما اصلا انگار نه انگار که استانی به اسم استان گلستان وجود داره! فوقِ فوقش اگه خیلی بخوان لطف کنن میگن «شرقِ دریای خزر»!


دردنوشت: زبانم بهبود یافته؛ به اندکی دندان‌درد مبتلا گشته‌ام! مهمتر از آن فکرم می‌باشد که درد می‌کند، بدجور! تیر می‌کشد گاهی


زیاد جدی نگیرید این قسمت را، اما هوای ابری و نیمه‌ابریِ خالی را دوست ندارم! ابر یا باید ببارد، یا برود کنار تا آفتاب و مهتاب کارشان را بکنند دیگر!

+ ایرانی جماعت با خواندنِ "زیاد جدی نگیرید ..." مسلما بیشتر از همیشه دقت می‌کند روی این قسمت تا هر طور شده یک مفهومی در بیاورد از آن!


نبود چنین مه در جهان، ای دل همینجا لنگ شو!

سومی (2)

معادلات دیفرانسیل: 10

تو تمام زندگیت اگه یه بار به درد یه عده خورده باشی، اون یه دفعه همین الانه که دکتر جعفری مجبور شد به خاطرت 3 نمره به همه اضافه کنه!


پ.ن: خب این لعنتی هم به لطایف‌الحیلی پاس شد! از این خانواده مونده یه ریاضی مهندسی که احتمالا اونم که 2،3 بار افتادن می‌خواد! علی‌الخصوص که استاد جعفری فرمودن دیگه حاضر نیستن برای کلاس ما درسی رو ارائه کنن :دی


پ.ن2: به چه روزی افتادیم، خداااااااااااا!

زیاد به من نزدیک نشوید فعلا!

الآن -دقیقا همین الآن رو عرض می‌کنم- دلم می‌خواد برم رو پشتِ بوم و فریاد بزنم. فراتر از فریاد اصلاً، هوار بزنم، یا عربده و حتی نعره!

دلم می‌خواد برم دمِ در اتاقم بعد هی محکم بهش لگد بزنم ... نه! در اتاقم بدرد نمی‌خوره؛ یه در آلومینیومی باشه بهتره، مثل همین در تِراس. محکم لگد بزنم اونقدر تا له فرو بره به اونطرف! بعد هم برم از بیرون اونقدر بکوبمش تا صاف‌کاری بشه!

می‌خوام محکم مشت بکوبم به زمین. خیلی محکم. صداش اصلا تو کل خونه بپیچه.


درس‌نوشت: این درس ساختمان داده هم درس خوبیه‌ها! فقط حیف که به طرز مخوفی امروز حتی یه ذره حوصله ندارم درس بخونم. کاش میشد یه هفته‌ای عقب انداخت امتحان فردا رو. بابا من حال ندارم درس بخونم! فکرم خراااااااااااااااابه!


دردنوشت: زبانمان زخم گشته است! درد می‌کند بدجور

حال امتحانی

از امتحان دادن بدم میاد. همیشه بدم میومد، الان بیشتر از همیشه! حتی اون موقعا که شاگرد اول کلاس بودم هم روز امتحان با خباثتِ تمام دعا میکردم یه اتفاقی واسه معلمِ بدبخت بیوفته که امتحان کنسل بشه! حالم بهم میخورد از این بچه مثبتایی که یادِ معلم مینداختن که میخواست امتحان بگیره! یادش بخیر علی مهران بود اون قدیما! چقدر رقابت الکی داشتیم اون موقعا. حالا من اینجا، اون پزشکی دانشگاه ایران فک کنم! ای روزگار ...

بگذریم. با تمام وجود منتظرم تموم بشه امتحانا. خسته شدم اساسی (نیست خیلی درس میخونم، انرژیم تحلیل رفته :دی). سر امتحان که شدم مث این موتورای دیزلی 40،50 سال پیش؛ چندتا استارت باید بزنم تا روشن بشم. بعدشم 10،15 دقیقه هی سوالارو بالا و پایین کنم تا یواش یواش گرم بشم و بتونم یکمی چرت و پرت واسه اساتید گرانقدر بنویسم! تو این مدت گرم شدن هم چندبار وسوسه میشم که برم همینطوری سفید تحویل بدما! وسوسه‌ی خرانه دقیقا من به همین میگم!


زندگیه درست کردیم واسه خودمون؟! آرامش نداریم اصلا ... فک کنم یه چیزی در حدود یه سال وقت میخوام که همینطوری واسه خودم بشینم زُل بزنم به یه جایی. فکر کنم واسه خودم. به خودم، به این کارایی که میکنم. که شلوغ کردم انگار الکی دور خودمو!

الان این تیکه آخرو که نوشتم به ذهنم رسید بهترین جا برای این آرامش محض زندانه! انفرادی علی‌الخصوص. کسی زندان خوب سراغ نداره؟ اوین که میگن استخر و سونا و این چیزام داره :دی میترسم اونجا زیادی بهم خوش بگذره نتونم فک کنم. یه حد وسطی بین کهریزک و اوین کسی نمیشناسه بریم؟


پ.ن: هوراااااااا! یه صفحه چرت نوشتم :))

فنی‌نوشت

یک سوال فنی: این شعرِ "از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند ..." مگه از فاضل نظری نبود؟! چرا بعضی جاها نوشتن و میگن که از محمد سلمانیه؟!


بی‌ربط نوشت: گاهی اوقات باید عجله نکرد؛ باید گذاشت که زمان خودش هر گلی می‌خواهد به سر روزگارت بزند!

یک عدد شعر پیدا شده!

باید فراموشت کنم چندیست تمرین می‌کنم
من می‌توانم، می شود، آرام تلقین می‌کنم

با عکس‌های دیگری تا صبح صحبت می‌کنم
با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می‌کنم

سخت است اما می‌شود در نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت می‌کنم نه صبح نفرین می‌کنم

حالم؟ نه! اصلا خوب نیست، تا بعد بهتر می‌شود
فکری برای این دلِ تنهای غمگین می‌کنم

من می‌پذیرم رفته ای و برنمی‌گردی همین
خود را برای درک این، صد بار تحسین می‌کنم

از جنب وجوش افتاده‌ام دیگر نمی‌گویم به خود
وقتی عروسی می‌کند، این می‌کنم آن می‌کنم!

خوابم نمی‌آید ولی از ترس بیداری به زور
با لطف قرص قدِ نقل یک خوابِ رنگین می‌کنم

این درد زرد بی‌کسی بر شانه جا خوش کرده‌است
از روی عادت دوستی با بار سنگین می‌کنم

هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت
حالا تقاضای دلی سرشار از آمین می‌کنم

نه اسب، نه باران، نه مرد، تنهایم و این دائمیست
اسب حقیقت را خودم با این نشان زین می‌کنم

یا می‌برم، یا باز هم نقش شکستی تلخ را
در خاطرات تلخ خود با رنج آذین می‌کنم

حالا نه تو مال منی،نه خواستی سهمت شوم
این مشکل من بود و هست در عشق گلچین می‌کنم

کم‌کم ز یادم می‌روی این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخی‌اش صد بار تضمین می‌کنم



کسی نمی‌دونه این شعر مال کیه؟



سومی

معادلات دیفرانسیل: ۷

اینقدر بگو مزخرفات که ۱۰ ترم دیگه هم بیوفتی این درسِ شیرین رو!


پ.ن: نمی‌دونم چی شده که اساتید اینقدر فعال شدن که به سرعت نمره‌ها رو میدن. دیروز فیزیک دادیم و صبح نمره‌اش اومد. امروز معادلات دادیم و الان نمره اومد! فک کنم یه دستای پشت پرده‌ای تو کاره که نمره‌های مهندسی شده‌ای رو به ما بدن. من تسلیم این صحنه‌آرایی خطرناک نخواهم شد. فردا با استاد جعفری به گفتگو خواهیم نشست ...