پسرِ پسر داییِ گرامیِ اینجانب دیروز قصد داشت بنده را به قتل برساند. با یک میکروفونِ فلزیِ سنگین چنان بر شقیقهی ما نواخت که اگر دستمان را اندکی حایل ننموده بودیم؛ مغزمان احتمالا وارد دهانمان میگردید.
+ همهی دنیا قصد جانمان را نموندهاند! از سمندسوارِ ۴۰ساله تا هومنِ ۴ساله!
دیروز حاجیِ ما قدری به آقای منوچهری -که کفشش را برده بودند- خندید. دیری نپایید که کفشهای من و معین و خواهرمان نیز هدف قرار گرفتند! این میان فقط کفشِ خودِ حاجی باقی ماند که ظنِ مارا برانگیخت که نکند ...
+ اصلا این کفشهای جنتلمنانه به ما نمیآمد. برمیگردیم به همان اِرکِ* خودمان. با اِرک بهتر میشود چموش بازی درآورد در کوچه و خیابان.
این روزها حساسیتمان زده بالا. به طرز فجیعی نازک نارنجی میباشیم. هرکس اشارهای به جفتِ ابروهای بالایِ چشممان بکند؛ بغض گلویمان را فرا میگیرد! تازه دیروز هم غرورِ برنامهنویسیِ ما را جریحهدار نمودند!
خرمگس را به پایان رساندیم و چند خطی در موردش نوشتیم. اما احتمالا یک پستِ جداگانه را میطلبد که به زودی ترتیبش را خواهیم داد.
امام جماعتِ مسجدِ امیر هم ظاهرا عوض شده. آن قبلی بسی قشنگ بود و مارا یاد آقای ابطحی میانداخت؛ با این یکی حال ننمودیم از دیدن رُخش. صدایش هم چنگی به دل نمیزد. اگر آقای قبلی برنگردد دورِ مسجد امیر را هم خط/خیط میکشیم! (وای که الآن اهالیِ این مسجد دست به خودکشیِ جمعی خواهند زد از این تصمیمِ من!)
من از جوانانی که ورزش نمیکنند در دل گلهمندم. «مقام معظم رهبری»
+ به خاطر جلوگیری از گلهمندیِ آقا مجبور شدیم کلاسِ تربیتبدنی را به جلسهی بسیج دانشگاه با حضور آقای مهندس(؟) حسین قدیانی رها کنیم!
پ.ن: غیاثالدین از آنجایی که رسما خودش را با نصفِ کلاس برابر اعلام کرده؛ مجبور است در بسیاری از موارد از ضمیرِ متکلمِ وحده در موردِ خودش استفاده کند. شما اگر ناراحتید میتوانید موقعِ خواندن خودتان به صورتِ همزمان تغییرش بدهید.
* Erke: کمپانیِ چینیِ تولید البسهی ورزشی که ۳-۴ سالی مشتری ثابت کفشهایش بودیم.
ضمنا روایت است که هم نام برند و هم لوگوی آن تقلیدی از نایک میباشد.
میکروفون که از هیکل سمند کاری تر نیست لذا خیالت راحت راحت باشه چون غیاث امتحانش رو در هم آغوشی با جاده پس داده و نبود کفش های جنتلمنانه (که حتما در راستای همان توطئه ی همه دنیایی برای حذف نمودن از صحنه ی هستی صورت گرفته است) مانع حیات لجوجانه نیست و حتما چهل و چهار سال دیگر زنده می مانی تا رکورد امید به زندگی در ایران رو بشکنی. البته کماکان من بیشتر از حاجی به تو مشکوکم خصوصا که به نظر می آد در مسیر تبادلات تجاری و تبلیغات شرکت های چینی قرار گرفتی ولی با این حال از جریحه ی مربوط به برنامه سازی بغض آلود شدم و امیدوارم که حساسیت ها به مسیر عادی برگرده و خرمگسی نباشه بر معرکه ی گلوت و بتونی امیر وجودت باشی و حالت عوض نشه و آروم و قشنگ٬ رخساره ی دلت رو به آواز چنگ دل کشی بسپاری تا هی خط خطی نشی.
اینطوری حتما می تونی گل بکاری یا با ورزش و شور و شوقت اوج بگیری٬ تا در این والایی متکلم وحده در هماهنگی با تو به متکلمی بس مع الغیر نه در حد نصف کلاس که در حد کل دنیا تبدیل بشه.
بله البته هیکلِ میکروفون کوچیکتره؛ اما فک کنم با اندازه اگه باشه گلوله هم باید خطرش کمتر باشه!
ار جوانانی که = از جوانانی که
علت خاصی داشت الاان؟ می تونستی به صورت الآن می نوشتی مثلا یا همان الان.
و در آخر تبریک می گویم تصمیم جدیدت رو در نوشتن واژه های نامتصل رو به صورت بدون فاصله مثل همهی به جای همه ی.
اینو باید با اسم مهرداشکار مینوشتی!
ممنون که تذکر دادی. راستش این نوشته چرکنویس بود که اشتباها منتشر شد! من هم دیگه گفتم بذار بمونه!
تصمیمم که از اول همین بود، ولی محدودیتی داشتم که فعلا حل شده
پسر پسر دایی = نوه دایی
نتیجه گیری : احتمالا اگه به دست ایشان چماق بدهید شروع به خوانندگی خواهند کرد
لطفا برای آقای سارق کفش آن برادر دونده و حاج خانم و حاج آقا را بگذارید دم دست. حیف است که کلکسیون ایشان ناقص بماند. همین امر را با خانواده آقای منوچهری نیز در میان بگذارید
لطفا هرچه زودتر حساب خود را باحاجی تسویه نمایید بالاخره بدحسابی باعث این ...
نصف دیگر کلاس کیست؟
این بنده خدا ظاهرا سابقهی چاقو زدن هم داشته! کلا موجود عجیبی مینماید ...
نصف دیگر کلاس همهی آن حدود ۲۰نفری هستند که در خدمتشان هستیم.