من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

خروس*

۱. هاشم صباغیان عضو نهضت آزادی، آزاد شد. :victory:


۲. :paint3:یک دفترچه ای یافته ایم که خوراک شیوه ی **w&d خودمان است. اولا به این دلیل که فصل مشترک صفحاتش چندان محکم نیست و به سادگی می توان صفحه ی نوشته شده را کَند، ثانیا که اوراقش کوچک می باشند و می توان با یک دست مچاله نمود و به زباله دان سپردشان.


۳. یک شیرمرد یا احیانا شیرزنی پیدا بشود و به این رنگ قرمز/نارنجی حالی کند که به ریشِ ما نمی آید، ما بسیار ممنونش می شویم! داریم زنگ می زنیم از نواحی چانه به سوی اطراف صورت!


۴. به شدت علاقه پیدا کرده ایم به تند کردنِ غذا با فلفل قرمز و سپس نوشِ جان نمودن و بعضا مثل ... باز نمودن دهان برای جلوگیری از سوختن!


۳و۴. لحظاتی پیش به این نتیجه دست یافتیم که شاید بین فلفل قرمز خوردن و قرمز شدنِ ریشمان رابطه ی مستقیم باشد. احتمالا باید به حاج خانم بسپاریم تا فلفل سیاه را جایگزین قرمزش کنند. باشد که ریشمان سیاه تر بشود!


۵. دلمان می خواهد سرِ فرصت برویم حوزه، آخوند شویم که ببینیم این دوستانی که بعضی دروس را به خاطر اینکه از اَواخَند*** بدشان می آید می حذفند، از ما هم بدشان خواهد آمد یا خیر.

:spiteful:

۶. دیروز رفتیم یک سری به بازیِ اتکای گرگان با ماشین سازی تبریز زدیم. تماشاگرانمان همچنان بسی بی تربیت تشریف دارند. به بهانه ی اعتراض و به دلیل علاقه به راه رفتن زیرِ باران، بین دو نیمه ورزشگاه را ترک نمودیم و تا منزل قدم زدیم. اما وسط راه باران قطع شد و ضایع شدیم!


۷. بعضی ها حواسشان را بیشتر به ما جمع کنند. می ترسیم پررو شویم و کار دست خودمان -و شاید خودشان- بدهیم. اگر مومن بودن به انگشتر داشتن بود، انگشترفروشِ سر چهارراهِ ما از همه مومن تر بود!



* خروس را از جانب ریش قرمز بودن به این پست مربوط نمودیم!

** w&d = Writing & Deleting همان شیوه ی نوشتن و بلافاصله دور انداختنِ خودمان! خواستیم کلاسمان را بالا ببریم با این لغت

*** جمع مکسرِ آخوند است!

یادِ ایام

چند وقت پیش تو خبرا داشتیم که یکی از مفتی های عربستان فتوا داده بود که اختلاط زن و مرد جایز است؛ چند روز بعدش چند نفر معترض رفته بودن درِ خونه ش اعتصاب کرده بودن و داد میزدن که: «به زنِت بگو بیاد بیرون میخوایم باهاش اختلاط کنیم»



یادش بخیر قدیما رفقا بودن هی با هم میرفتیم پیاده روی. خودم معروف بودم به اینکه همش پایه هستم برای ول گردی و الکی خیابون متر کردن. حالا دیگه هیچکس نیست که بخوام پایه باشم و باهاش برم. هیچکس هم پایه نیست که با من بیاد. مجبورم تنهایی تو یه روز ۴ ساعت پیاده برم که پام دوباره تاول بزنه!

از تنهایی مسجد رفتن هم خسته شدم. مجبورم برای تنوع از اینجا یه ساعت بکوبم برم مسجدالاقصای گلشهر که شاید یه آشنایی اونجا پیدا کنم؛ که نمیکنم!

خدا بیامرزه علی رو که الان اونم تو مایه های خودمه وضعش. اون بدبختم تو تهران زده تو تیریپ عزلت نشینی و حال نکردن با جماعتِ آدمیزاد.

+ مجتبی همچنان هِی میره تهران و خوابگاه گیر نمیاره و دیپورت میشه! امشب دوباره برمیگرده.

++ با مجتبایمان هم هیچوقت در حدی صمیمی نبودیم که حالش را ببریم. همچنان که با معین و خواهر گرامیمان و والدینِ محترممان نبودیم.



وبلاگ کلاسمون به رحمت خدا پیوسته که بنا به دلایلی توضیحی در موردش نمیدم. اما فک کنم مجبور بشم اون مطلبی که در مورد مقایسه ی بلاگفا و بلاگ اسکای نوشته بودم رو با یه سری اصلاحاتی همینجا بذارم؛ چون بسی دوستش دارم و غیر از اونجا و اینجا جای دیگه ای رو تو این دنیای فانیِ مجازی ندارم.



باران نوشت: ما که اینجا همچنان گرممونه ولی میگن شهر شما بارونیه این روزا. خوش با حالتون. ما همچنان با عرقِ خودمون خیس میشیم! اگه بیکار شدین یه دعایی هم به حال ما بکنین.

سوگنامه



آدم بره به کی بگه؟!



قیافه م داره میشه مث آدمای داغون. هر 10 دقیقه یه بار باید برم یه آب به صورتم بزنم که بدبختی از تو چشام نزنه بیرون.

راه رفتنم همیشه مثل آدمای داغون بوده. هنوزم همونه. فک کنم بالای سه چهارم زندگیم رو باید لنگ لنگان طی کنم. حالا یه مدت به خاطر پیچ خوردگی، یه مدت به خاطر لگد خوردگی، یه مدت هم به خاطر تاول زدگی.

حرف زدنم فک نکنم مث آدمای داغون شده باشه. فک کنم هنوز میتونم حواسمو جمع کنم که صدام نلرزه.

چقدر خوبه آدم بتونه تو هر حالتی به هر کی که رسید یه لبخند ملیح تحویلش بده!



محمدهادی که معلوم نیست چی شده که مسجد جامع نمیاد. سید فهیم هم 10 روز یه بار پیداش میشه که معمولا عجله داره. آرمین هم رفته شده مکبّر ثابت حاج آقای بهبهانی.

اصلا منم تصمیم گرفتم تحریم کنم مسجد جامع رو. دیگه نمیرم.



نمیشه یه Skip These Steps بزنیم که زندگی یه چند گامی از اینجا بره جلوتر؟ حوصله این روزا رو ندارم.

۳

۱.

«اهانت به نمادهای برادران اهل سنت از جمله اتهام زنی به همسر پیامبر اسلام [عایشه] حرام است. این موضوع شامل زنان همه پیامبران و به ویژه سید الانبیاء پیامبر اعظم -حضرت محمد(ص) -می شود.»



۲.

یک منبع مطلع گفت که ابراهیم یزدی دبیرکل گروهک غیرقانونی نهضت آزادی بعد از ظهر روز جمعه به همراه هاشم صباغیان* نفر دوم این گروهک در اصفهان بازداشت شده است.

- همین دیروز حاجی مجددا ما را با آقای صباغیان مقایسه نموده بود از حیث پروفسورالریش بودن!



۳.

عجب حالی داد دو روز حرفی برای گفتن نداشتن! یا به عبارتی حرف داشتن ولی بسته بودنِ دست.

الان همه چی آرومه. منم خیلی خوشحالم!



* هاشم صباغیان (زاده ۱۳۱۶ تهران) از نیروهای ملی مذهبی و وزیر کشور دولت موقت بود. ضمنا ریش پروفسوری هم داشت!

http://www.aftabnews.ir/images/docs/000006/n00006511-b.jpghttp://www.shahrvandemrouz.com/storage/images/20081224155417t125-tar11.jpg


عادت لعنتی

یادته میگفتم این حرف زدنای الکی میتونه تبدیل به عادت بشه؟ تبدیل بشه به کار بیخودی که قطع کردنش سخته؟

الان دیگه مطمئن شدم که اشتباه نمیکردم!


یعنی رسما مخدری انگار! از اون انواعش که خودِ معتادم ازش خوشش نمیاد، ولی برا ترک کردنش باید دست و پاشو بست به تخت. حالا من باید هرچی شماره و آیدی ازت داشتم طوری گم کنم که یه وقت وسوسه باعث مزاحمت نشه؛ یا احیانا یه دوست احمق باعث نشه که اشتباها اس ام اس بفرستم واست!

شماره و آیدی رو میشه یه کاریش کرد، خودت رو چیکار کنم که هر روز تو چشمی؟!

حالا باز بیا بگو زبونت تیزه و نیش داره و اینا!


+ چقدر پررو شدم من که اینقدر راحت دارم اینارو اینجا مینویسم!

+ اصلا به «ترک عادت موجبِ مرضه» اعتقاد ندارم. به نظرم ترکِ این عادت خیلی خیلی هم مفیده.


+ لعنت به همه ی فکرهای بدی که دیگران میتونن در مورد حرف زدنِ ما بکنن

فرهنگ سازی زوری

یک اقدام خیلی هوشمندانه ای رو سازمان فرهنگی - ورزشی شهرداری گرگان انجام داده، که حیفم اومد ننویسم در موردش:

اینجا ما یه میدان/فلکه داریم که شهرداری صدایش می زنیم (البته اگر اشتباه نکنم رسما اسمش باید وحدت باشد). دوستان لطف نموده و یک حرکتی انجام داده اند که فقط یک عده ی خاصی بتوانند دورش پیاده روی کنند. یک پلِ هواییِ عظیم nمتری دو طرفش زده اند، که مسیرِ حرکتِ آدم را حدودا سه برابر می نماید (و البته هر دو طرف هرکدام از پل ها به پله برقی مجهز است که فقط به طرف بالا حرکت میکند، برای پایین آمدن باید از پله های معمولی استفاده کرد). و زیر همان پل ها، وسط و حاشیه های دو طرف خیابان را نرده آهنی به ارتفاع حدودا 1متر گذاشتند. با این اوصاف این افراد میتونانند از مسیر استفاده کنند:


۱) افراد بافرهنگ: اینگونه افراد مثل بچه ی آدم به طولانی شدن مسیرشان هیچ توجهی نمیکنند و خیلی راحت از پل هوایی استفاده میکنند. اگر پله برقی هم نبود احتمالا مشکلی برایشان وجود نداشت.

۲) افراد ورزشکار: این قشر عزیز، میتوانند از نرده هایی که کشیده شده، به عنوان موانع تمرینی برای تمرین مسابقات دوی ۱۱۰متر با مانع استفاده کنند. یعنی مثل بز اَخوَش از روی نرده ی اول پریده، وارد خیابان شده، در وسط مسیر از روی نرده ی سوم پریده و پس از عبور از نیمه ی دوم، با پرش از نرده ی آخر وارد پیاده روی مورد نظر شوند.

۳) افراد ورزشکارِ بافرهنگ: برای این دوستان هم تدبیری اندیشیده شده. این جماعت میتوانند با استفاده از پله های عادی از پل بالا بروند، و پس از طی مسیر روی پل (ورزشکارترها می توانند مسیر را با پشتک وارو طی کنند)، در خلاف جهت پله برقی که به بالا حرکت می کند، به پایین بروند تا عضلات پایشان قوی تر بشود.


طبعا بقیه ی افراد باید به سرعت خودشان را به یکی از گروه های مذکور ملحق نمایند. در غیر اینصورت باید مثل گروه فلک زده ها ۱۰۰ الی ۲۰۰ متر طی طریق بنمایند تا از محدوده ی مانع گذاری شده خارج شوند!



توضیح: اصولا دوست ندارم چندبار -اونم متوالی- از یه کتاب اینجا مطلب یا شعر بذارم. ولی دو دلیل باعث شد که گیر کنم رو فریدون مشیری. یکیش این بود که "از خاموشی" یه تیکه هایی داشت که واقعا نزدیک به خودم بود؛ یکی دیگه هم این بود که فروغم رو گم کرده بودم! دیشب فروغ پیدا شد که احتمالا از فریدون به سمت فروغ حرکت خواهم نمود. شاید بعدش هم بریم فریدون فروغی!

پ.ن: نمیدونم چه مرضی دارم که یهو کلی حرف پیدا میکنم برای گفتن/نوشتن. ولی دوست ندارم مطالبم زیاد طولانی بشه، بقیه رو چک نویس میکنم که شاید بعدا بذارم/شایدم نذارم!


خونِ دل نوشت

خدایا همچنان مخلصتم، همچنان متشکرم، ولی دارم دیوونه میشما! حواست هست؟! از اون بالا مارو میبینی یا بگم بچه ها چشم پزشک معرفی کنن بهت؟ هوا رو داری یا رفتی هواخوری؟

ولی جدا از شوخی حال میکنم باهات که هستی، که نمیگی «میخوای بعدا حرف بزنیم؟»؛ نمیگی «تو ازم کوچیکتری!»، که اگه میگفتی، هیچکس نمیتونست باهات حرف بزنه؛ نمیگی «الآن کلاس دارم بذارش برا بعد»؛ حتی نمیگی «دیگران به حرف زدن من و تو حساس میشن!». همیشه هستی که آدم بتونه محکم بگه: «حسبنا الله و نِعم الوکیل، نِعم المولی و نِعم النصیر».



من همینجا رسما علاقه ی شدید خودم رو به ترکیب «ضرس قاطع» اعلام می کنم! حاج آقا جلال هم خیلی علاقه دارن به این کلمه.



چرا هیچکس منُ دعوت نمیکنه برم کنسرت شهرام ناظری؟ یعنی من از مهناز کمترم؟:cray:



به خواب می ماند،

                        تنها، به خواب می ماند

چراغ، آینه، دیوار، بی تو غمگینند

تو نیستی که ببینی

                           چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست، از تو می گویم

تو نیستی که ببینی، چگونه از دیوار

جواب می شنوم.


تو نیستی که ببینی، چگونه، دور از تو

به روی هرچه درین خانه ست

غبارِ سربیِ اندوه، بال گسترده است

تو نیستی که ببینی، دل رمیده ی من

بجز تو، یاد همه چیز را رها کرده است.

تو نیستی که ببینی - فریدون مشیری



پ.ن: زیاد هم خونِ دل نوشت نشد! عنوان گذاری اجباری همین مشکلات رو هم داره دیگه!

کلاس نبشت

بایزید بسطامی میگه: «یا چنان نمای که هستی ، یا چنان باش که می نمایی»


+ اولیش جالب نیست و دومیش خیلی سخته، راه حل سومی نیست؟!:confused:



۱. در مورد دکتر (شهید:sarcastic:) موحدی و اتفاق امروز نمینویسم، چون حوصله ندارم!:whistle2:

۲. امروز دیگه با خیال راحت میگم جای بعضیا خالی بود -هرچند زیاد هم خالی نبود!- ولی اینو میگم چون دیگه بعضیا نمیتونن حرف در بیارن!:tomato2:

۳. نیمدونم من چه کاره ی کلاسم که در مورد وبلاگ میان با من صحبت میکنن. خانم دوست اگه فرصت کردن یه مراجعه به سیدجواد بکنن ببینن چی میگه. من حوصله فوروارد کردن ندارم:whistle2:

۴. اشکالی داره مث گاوِ مش حسن سرتُ بندازی پایین و بری تو کلاس و دقیقا مث همون مورد مذکور سرتُ بندازی پایین و بری بیرون؟



دو هفته شده یا این دفعه زودتر از موعد روانم پاک شده؟!


...

به مناسبت هفته دفاع مقدس میتونیم بریم هر کتابخونه ای که دلمون میخواد رایگان عضو بشیم! ایشالا فردا یه عکس برمیدارم میرم ثبت نام. در مفت خوری لذتی هست که در خوش خوری نیست!



یک موجود ناقص العقلی بعد از ۱۱ بار امتحان دادن موفق شد ریاضی۳ رو پاس کنه و دیپلمشُ اخذ کنه! ایشون همون ناقص العقل مذکوری هستن که موفق شده بودن تو کنکور کاردانی پیوسته ی آزاد با میانگین ۰ درصد دروس مختلف در رشته ی مورد نظرشون قبول بشن. همین هفته هم باید برن ثبت نام دانشگاه. جدا و قلباً هم از مسئولین امر تشکر میکنم بابت اینکه به جوانان بیکار و علاف شغل شریف دانشجو بودن را مبذول میدارند!



روز اول دانشگاه خوب بود. مشکل تداخل فیزیک۲ حل شد و منتقل شد به یه زمان دیگه. تو کلاسمون هم ۲ نفر اضافه شدن بودن و یکی از خانمای محترمی که ترم پیش رفته بودن هم امروز تشریف داشتن. نمیدونم اومدن که بمونن یا همینطوری سر زدن. ولی به هر حال به نظر میرسه که این ترم تعدادمون کم نشده و میتونیم امیدوارم باشیم به اینکه تا اخرش از ۲۰ نفر کمتر نشیم! چند نفر از عزیزان هم امروز تشریف نداشتن که نمیگم جاشون خالی بود؛ که اگه بگم بعضی از دوستان حرف در میارن برام!



یه بنده خدایی رو هم از همینجا دعا میکنم. شما هم دعاش کنین



تا اطلاع ثانوی احتمالا باید عنوان گذاشتن رو تعطیل کنم

+ برای اینکه به حرف همه گوش نداده باشم دو کار رو فعلا انجام نمیدم: ۱) عکسامُ کم نمیکنم. ۲) همچنان تند تند آپ میکنم

فعلا عنوان ندارم

داشتم همراه اریس* با تیریپ بسیار بسیجی تو پارک آب و آتش تهران قدم میزدم، دوتا دختر خانم نسبتا محترم تو مسیر نشسته بودن که یکیشون پشتش به بنده بود و اون یکی روبه روی نفر اول بود. اونی که منُ نمیدید به اصطلاح دوستان ارزشی کشف حجاب نموده و روسری رو برداشته بود. تا چشم دوستش به من افتاد، بهش ندا داد که سر و وضعشو مرتب کنه. وقتی از کنارش رد شدم و خودش تیریپ منُ دید، بنده خدا وحشت کرد! احتمالا ترسید دستگیرش کنم ببرمش!



الان ممد میاد گیر میده میگه چرا اینقدر تند تند آپ میکنی!



زمین به ما آموخت

ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم

مگر کم از خاکیم

نفس کشید زمین ما چرا نفس نکشیم؟

شکوه رستن - فریدون مشیری



* اریس یک موجود کمی تا قسمتی سیه چرده است که دوران دبیرستان گازش میگرفتیم! در حال حاضر مکانیک دانشگاه امیرکبیر میخواند و قرار است پس از فارغ التحصیلی در همین گاراژ شهابی نزدیک محل ما به کار مشغول شود!