من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

بیگانه

یواش یواش دارم برمی‌گردم به همون مدلِ بیگانه‌ی آلبرکامو. تیریپ «برایم توفیری نمی‌کند»! مثلا زیاد مهم نیست که ساسان -همکلاسیِ ۵سالِ دورانِ ابتداییم- همین ۲-۳ روز پیش تصادف کرد و مُرد! یا مثلا مهم نیست که همین الان که اینجا نشستم؛ هیچی فیزیک۲ نخوندم و حدود ۷ ساعت دیگه میان‌ترم دارم!

+ الان نیاز دارم به جمله‌ی مهتابی! ولی حیف که حیا اجازه نمیده!

+ دیگه جدی‌جدی فک کنم نیاز به یه روان‌شناس دارم. البته اگه دیگه روانی واسم مونده باشه


ساعت‌های بی‌کلاسیم رو به مهندس دادم تا از این به بعد یه زمان‌های مشخصی تو سایت کامپیوتر باشم. مثلا شده کارِ دانشجویی! البته با اون همه فعالیتی که من اونجا دارم همون بیکاریِ دانشجویی بهتره!

نظرات 5 + ارسال نظر
مهتاب یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.shab00ne.blogsky.com/

میلاد!باورت میشه من اول شدم!
هههههههههههههههههههههههههههههههههههه
خیلی خوشحالم که خودم هم که نمیام گاهی اسممو مینویسی!این مهتاب هایی که میگه منم ها!
اومدی و زود برگشتی!میگفتن نمایشگاش خیلی توپه!من که نرفتم..دلم خوش بود تو تعریف میکنی!
میخوای من جای تو یه بار بگم جملمو!
الان من یه حالت آونگی دارم...نوسانات شخصیتی ولتاژمان را دارد می پوکاند!
پ.ن:یادم نمیاد ولتاژ‌ رو می پوکاند یا چی رو!مولد رو؟ به هر حال آونگیم دیگه!

اول شدنت مبارک. همینجوری اسمتو می‌نویسم. بیخودی ذوق نکن
نمایشگاهش بد نبود. ولی من که همش چسبیده بودم ور دل پسرعمه‌جان!
شما نمی‌خواد جمله بگی واسه من
حالا دعا کنم این آونگه وایسه یا نه؟

آشکاز یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:32 ب.ظ

مشکلی نیست. نوبه 2 هفته است
ضمنا دست حیا درد نکند که اجازه نمی دهد کاش مقداری هم ...

فدایی ندارد ز مقصود چنگ
وگر بر سرش تیر بارند و سنگ
به دریا مرو گفتمت زینهار
وگر می‌روی تن به طوفان سپار

والا این دوهفته‌ها و بعضا کمتر از دوهفته‌ها دیگه پدر مارو در آورده! خسته شدم از این وضع
کاش مقداری هم .... ؟؟؟

مهرداد یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ http://boudan.blogsky.com

چه مدل جالبیه این بی خیالی تام...
حس جالبی تزریق می کنه به لحظه ها...
بی تو مهتاب باز شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جان وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم

از این شعرا نخون الان مهتاب میاد فک می‌کنه چه خبره!

آشکار یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ب.ظ

مقداری هم ...
.... می توانست به دیگران اجازه ندهد (به در گفتم دیوار بشنود)

ایشالا که شنیده باشه!
البته با اون «می‌توانست» موافق نیستم. چون نمیتوانم!

دوست دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ب.ظ

من نیز اومدم که امدنمان را اعلام کرده باشیم بعد از یه مدت طولانی بلاخره نت خانه جدید هم وصل شد من هنو سووالهی بسیارم را هم نپرسیدم اما خودم به نتایج جالبی رسیدم
راستی گزارش سفرتان هم جالب بود بسیار لذت بردیم

وصل شدن اینترنتتون مبارک
در مورد سوال هم فک کنم چند بار اعلام آمادگی کردم که جواب بدم ولی خودتون منصرف شدین. البته باید عرض کنم که من همیشه اینقدر پاسخگو نیستما! قدر فرصت‌ها رو بدونین بهتره
از لذت بردن شما هم خرسندیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد