من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

دنیای این روزهای من

خانم سلیمانی که دیگه خسته شده از دستم، که هر روز میرم ازش کلیدِ سالن PC رو می‌گیرم و دوباره برمی‌گردونم. مطمئناً اگه نمی‌ترسید از بچه‌های بالا، یه کلید مخصوصِ من درست می‌کرد که از شرِّ هر روز دیدنِ من خلاص بشه ... الان اگه اینو بخونه، میگه چرا تا آدم یه چیزی میگه بهت برمی‌خوره! و من جوابی ندارم که بدم.

آقای تازیکه اما هنوز مهندس،مهندس می‌کنه و سلام و احوالپرسیش به راهه. کی بشه که اونم خسته بشه از اینکه این مهندس‌الکی روزی هزار دفه از جلوش رد میشه، خدا می‌دونه.

بیشتر از همه از سلام کردنِ خودم به دکتر قربانی خوشم میاد. انگار نه انگار که بنده‌خدا رئیس دانشگاهه. همینطوری که دارم مسیرِ خودمو میرم یه سلام پرت می‌کنم تو روش و رد میشم! نمی‌دونم اصلا می‌دونه من اینجا چیکاره‌ام یا نه! فک کنم سلام کردنم با آقافتحی محترمانه‌تر باشه تا آقای رئیس.


این روزا تو سالن PC اگه تنها باشم رو صندلی می‌شینم و پیشونیمو میذارم رو میز. یا دستمو بین میز و سرم حائل می‌کنم که راحت بتونم بخوابم! تازه الان یاد گرفتم که سه‌تا صندلی رو بذارم کنارِ هم و روش دراز بکشم! ولی خوش نمی‌گذره اینطوری. ترجیح میدم یکی بیاد که با هم درس بخونیم (که تنهایی اصلا حسش نمیاد) یا یه کاری باشه که رو سیستما انجام بدم. فعلا که غیر از آپدیت کردنِ آنتی‌ویروس و تست کردنِ سیستما کارِ خاص دیگه‌ای نیست.


بعضی وقتا دلم می‌خواد یه چیزی بشه که بهانه داشته باشم برای این تیریپِ افسردگی. آخه این حالت که خودبخود واسم پیش میاد هرچندوقت‌یه‌بار؛ ولی اینطوری که هیچ اتفاقی نیوفتاده، نمی‌تونم اینجوری بودنمو توجیه کنم. اون وقت مثلا یکی ممکنه منو به این گوسفندایی تشبیه کنه که دارن می‌برنشون قربونیشون کنن!


دلم همون غرورِ قدیمو میخواد. همون به زور فقط جواب سلام دادن‌ها. همون حسی که «هیچکس در حدی نیست که بخوام زیاد باهاش حرف بزنم». ولی دیگه ندارم. شکسته اون غرورِ سابق و دوست‌داشتنی. حدی دیگه نیست که کسی بخواد بهش برسه یا نه. حدِ منو تا بی‌نهایت گرفتن و میل کردم به صفر. تموم شدم انگار ...

نظرات 4 + ارسال نظر
آشکار دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ب.ظ

اووووووه. چه خبره پسر حاجی!
کاری هست انجام بدم؟ آب بیارم؟ نون بیارم؟ نفت بگیرم؟ سایت رو جارو بکنم؟
پناه بر خدا از شر وسوسه ها
http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=12351
http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=6584&id=76753

اتفاقا امروز سپردم آقافتحی بیاد یه جارویی بکشه تو سایت!

«نشانه هاى تکبر بسیار است، از جمله اینکه متکبر انتظاراتى از مردم دارد؛ انتظار دارد که دیگران به او سلام کنند، در ورود به مجلس از او پیشى نگیرند، همیشه در صدر مجلس جاى گیرد، مردم در برابر او کوچکى کنند، کسى از او انتقاد نکند و حتى پند و اندرز نگوید، همه براى او امتیازى قائل شوند و حریمى نگه دارند، مردم در برابر او دست به سینه باشند و همیشه از عظمت او سخن بگویند.»
اون غروره که گفتم اینا نبودا! من اصولا خودم گوشه‌نشینِ کلاسم و کوچیکِ همه.

دوست سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ق.ظ

جالب بود

دکتر اشتباهی چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ب.ظ

سلام
ما گفتیم بیایم بعد مدتها عرض ادبی بکنیم!! مطلبتونو همون موقع خوندم الان دیگه خیلی گذشته نظرم نمیاد!!

و علیکم السلام
نیازی به این کارا نبود. ما همینطوری به ادبِ جنابعالی واقف هستیم!

مهرداد سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:14 ب.ظ http://boudan.blogsky.com

خسته که شاید نشده باشه آخه کلید دادنم یه کاریه دیگه.
«آقای تازیکه اما هنوز مهندس،مهندس می‌کنه» تازی؟ تازی که؟ ؟؟؟
مگه رئیس رو میشه دید؟ خوش به حالت که می تونی آروم سر بذاری و لالا کنی.
گوسفندا که موقع قربونی تازه از افسردگی در میان و تا لحظه خلاصی کلی حال می کنن.
غرور یعنی غر زدن توام با ور زدن و این ترکیب غر و ور منتهی به حالتی می شه که بهش می گن غرور چون غر زدنش باعث نارضایتی از همه چیز و همه کس می شه لذا فقط از خود راضیه و بس و ور زدنش باعث می شه که همه چیز تو نگاهش به فراموشی بره و فقط خودش بمونه وووو
اما حد تو که میل کرده ی به صفره ملهم رو به بی کرانگی و بی انتهایی بودن چرا که به زیر رفتن این میل به صفر مثل در مخرج قرار گرفتنشه و صفر حدی توی مخرج بی انتهایی رو هدیه می کنه. تا بی کرانگی های افق جاری باشی.

رئیسِ ما همیشه تو چشمه. البته من از درِ اتاقش بدم میاد چون شبیه درِ گاوصندوقه! (شاید یه روزی هم اینو بهش بگم). ولی چون رفت و آمدم زیاده تو راه زیاد میبینمش.
یا گوسفندِ در حال قربونی ندیدی؛ یا تعریفت از حالتِ افسردگی و حال کردن با اون چیزی که من میدونم متفاوته!
عجب تعریف خفنی کردی از غرور! با این اوصاف من قبلا که اصلا مغرور نبودم. الان شاید یکمی شده باشم!
حالا ما یه حد گفتیم شما باید مارو با ریاضیات نقره‌داغ کنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد