بالاخره بعد از بیش از یک ماه، یه صدای آشنا شنیده میشه. صدای بارون میاد از بیرون!حدود یه ساعت دیگه باید منو از زیر بارون جمع کنن احتمالا!
بدبختی اینه که همین امروز قراره بارون بیاد و .... تموم شد رفت! میره تا یه هفته دیگه. انگار نه انگار که اواخر پاییزیم. هی من یادآوری میکنم و باز فایده نداره!
خواب دیدم آرسنال ۴-۳ باخت! الان دارم میرم نتیجه رو ببینم.
.
.
.
ظاهرا ۱-۰ باختیم. لعنت بر این پارک جی سونگِ کرهای بیفرهنگ!
به کی یاد آوری می کنی؟
به خدا! حواسش پرته انگار
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ ...
سپهری
بالاخره بعد از یک ماه صدای آشنای کده در گوش چشم و دل پیچید ولی خوب نقطه ای از راه رسیدم لحظه ی شکوه باز هم ب ا ر ا ن٬ آره دیگه بعد از تصور تصویری از تو در اضافه ی با باران جمع کردن نیازه.
فکر کنم در لج با این تذکرای تو یا شاید غرق در مفهوم ناز شدن این باران باشه که حکایت این پاییز زمستون در راه این شده.
ارشد تموم شه در بست میام٬ مرسی که اصلا نگرانم نشدی.
بهبه آقامهرداد گل! والا نگران که نه؛ ولی واقعا دلتنگ شده بودم. فکر کردم حال نمیکنی دیگه به ما سر بزنی. گفتم مزاحم نشم که یه وقت تو رودرواسی گیر نکنی و بدون میل بیای.
فک کردم بلاگاسکای قاطی کرده که نوشته ۸نظر جدید!