من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

تو نیستی که ببینی ...

اینجا نبودی ببینی لرزش شانه‌هایم را. شانه‌هایی که قرار بود -و از نظر تو دیگر نیست- محل آرام گرفتن سر تو باشد! نبودی صورت خیسم را ببینی که به محض ورود مادر با آستین خشک شد تا مبادا بفهمد گریه‌ی گل‌پسر مغرورش را. نبودی صدای گرفته‌ام را بشنوی تا شاید مثل مادر به حساب سرماخوردگی بگذاری‌اش. قرآن در بغل گرفتنم را ندیدی وقتی قسمت می‌دادم به تمام مقدساتمان. نبودی .... کاش بودی ... کاش برگردی


خیلی ممنونم که بعد از مدت‌ها بالاخره گریه کردن را یادم دادی.




به خواب می‌ماند
تنها به خواب می‌ماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند

تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم


تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من
به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده است

نظرات 2 + ارسال نظر
آشکار پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ق.ظ

آنکه ویران شده از یار مرا می فهمد
آن که تنها شده بسیار ، مرا می فهمد
چه بگویم که چنان از تو فرو ریخته ام
که فقط ریزش آوار مرا می فهمد

مهرداد سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ http://boudan.blogsky.com

کاش نیستی‌ها هم سخن می گفتند
آنگاه می‌شد در اوج سکوت یک تنهایی
با نوایی از جنس خاموشی‌ها ارمغانی از آرامش به بی‌تابی‌ها هدیه کرد.
کاش بشنوی نشنیدنی های هستی نیست شده را...

خدا حفظت کنه مهرداد داری برمی‌گردی به دوران اوجت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد