دیروز با ماشین آبجی میرفتم - تحت تعلیم مجددم! - یک عدد موتوری نفهم رو فرستادم رو هوا :دی بعدش هم اون موتوری به یه موتوری دیگه و ظاهرا یه پراید برخورد کرد! خوشبختانه کلاً به خیر گذشت و به کسی آسیب خاصی نرسید. موتوری نفهمه خودش فهمید که به شدت مقصره سریع رفت پی کارش منم با موتوریِ بدبختِ بعدی صحبت کردم دیدم چیزی نشده رفتم پی کارم.
آوردهاند که ...
یه روزگاری بود تو خونهمون مرغ و خروس داشتیم - همون روزگاری که تو ولایت خودمون بودیم رو عرض میکنم - بعضا این موجودات عزیز - که این روزها البته عزیزتر از قبل شدن! - حیاط یا حتی بعضی وقتها داخل منزل ما رو مورد عنایت خودشون قرار میدادن. یه بار پسرعموم سرزده اومد خونهمون. داشت وارد میشد که ناگهان حاجی چشمش افتاد به یکی از همون الطاف خاصهی این عزیزان که داخل منزل واقع شده بود. حاجی قصهی ما در یک اقدام بسیار ایثارگرانه برای اینکه آبروش جلوی برادرزادهی جوانش نره رفت و دقیقا روی همون مکان مقدس نشست و تا لحظهی آخر بر همون موضع پایداری کرد تا برادرزادهی گرامی بلند شد و رفت. شلوار حاجی رو با اون اثر گرانبها قصد داشتیم به موزهی آستان قدس اهدا کنیم به عنوان نمونهی ایثارگری که حاجی مخالفت نمود :دی
باز هم آوردهاند که ...
مجی نقل میکند که یک روزی در منزل ما از این مراسمات خانمانه - جلسه قرآن یا دعا یا از سفره ها یا هرچی - بود (این که مجی اونجا چه میکرد مورد سوال است البته!). میفرماید که چند مگس مزاحم داخل اتاق میچرخیدند. بارها دیدم که مگسها روی سر حاجخانم مینشستند و حاجخانم حرکتی نمیکرد تا مزاحمان را فراری دهد. علت را بعداً پرسید ظاهرا. حاجخانم فرمود که میترسیدم از روی سر من فرار کنن و برن برای بقیه مزاحمتی ایجاد کنن!
پ.ن: این دوتا حکایت امروز توأمان سر ناهار بیان شد - اولی رو خودم در جریانش بودم ولی دومی تازگی داشت - همه با هم نعرهها بزدیم از این شدت فداکاری و ایثارگری عظیم این دو کبوتر عاشق :دی
وای به روزی که بگندد نمک! مرهم!
احیانا ماشین خواهر گرامی پراید نبود؟ اصلا جای تعجب نیست که شما که تحت تعلیم مجدد هستید اینطوری کنید. حرفه ای هایش با سرعت 40 کیلومتر چپ می کنند با این قوطی حلبی
من هم موافقم که مورد مجی مشکوک به نظر می رسد. واقعا ایشان در یک جلسه خانمانه چه می کردند؟
از قدیم هم گفته اند تا سه نشه بازی نشه. جای حکایت سوم خالی است
چرا پراید بود و امان از این پراید!
البته مجی احتمالا بچه بود و بچه اشکال نداره اگه باشه! بچهست دیگه!
حکایت همچنان باقیست ...
من وبلاگ سیاه دوس ندارم!
این مجی کلن شک برانگیزه ها...
آهای به برادر من مشکوک نشین
این چه قالبیه؟؟
انتخاب فردریشبانوست! حق انتقاد ندارین :دی
کلن مثل اینکه من آدم مشکوک منتقدی به نظر رسیدم آره؟
بلی!