من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

من کده

اینجا ملک شخصی من است ...


امشب آبجی رفته بود برای یک عمل مختصر. الان برگشته و خب مشکل حل شده. اما یه موردی پیش اومده برای من ...

داشتم نماز مغرب می‌خوندم که آبجی داشت با حاج‌خانم می‌رفت (چون حاج‌خانم می‌خواست بره گفتن دیگه من نیام). نماز مغربم تموم شد. با یک سوال جدی مواجه شدم! - قبل از ادامه‌ی ماجرا، یه توضیحاتی بدم اونم اینکه این فکر و یه سری بحثایی که می‌کنم کلا مزخرفاته! در اینکه این عملک (عمل کوچک!) یه کار کوچیک بود و نگرانی نداشت شکی نیست، ولی خب با توجه به اتفاقی که تابستون افتاد، یه جو جالبی اینجا شکل گرفته که هرکی یه چیزش می‌شه - هرچی هم که پیش پا افتاده باشه - به سرعت می‌رسه به بحث مرگ و حتی وصیت و این حرفا! شاید خیلی مسخره و احمقانه به نظر بیاد ولی من از این جو به شدت راضیَم!

... خب عرض می‌کردم که با سوال مواجه شدم. اونم اینکه بعد از نماز گفتم خب یه دعایی هم برای این خواهر گرامی بکنم. ولی ناگهان این سوال به ذهنم خطور کرد که چه دعایی بکنم؟ اینکه زنده برگرده؟ خب برنگرده! چی می‌شه مثلا؟ باز نیاز به توضیحه که اشتباه برداشت نشه که من از خواهرم بدم می‌آد. نه اصلا اینطور نیست! این احساس رو کلا دارم! همش با خودم فکر می‌کنم که خب اصلا از کجا معلوم که زنده موندن یک آدم براش بهتر باشه تا مردنش؟! همینطوری مردد بودم که دعا کنم زنده بمونه یا هرچی خدا می‌خواد همون بشه (که چه آدم دعا کنه چه نکنه خب هرچی خدا بخواد همون می‌شه دیگه!) یا چی که خودش که دم در بود به شوخی گفت دعا کنین زنده برگردم! پرسیدم جدی می‌خوای این دعا رو کنم؟ آخه همین الان داشتم بهش فکر می‌کردم! گفت نه دعا کن اقلا درد نکشم اگه قراره بمیرم! گفتم باشه همین که تو گفتی رو می‌گم. بعدش که رفت بیرون یهو یه چیزی یادم اومد! با خودم - البته با صدای بلند! - گفتم اوه نه! اگه بمیره که من مجبور می‌شم دو سال نمازای حاجی رو بخونم - حاجی چهارسال نماز انداخته گردن من و آبجی که دو سالش سهم منه دو سال سهم آبی، هرچند نفهمیدیم این چهار سال از کجا اومده! تا اونجایی که ما دیدیم حاجی همیشه نماز می‌خوند و تا اونجایی که شنیدیم از چند سال قبل از مکلف شدن هم می‌خوند! آق‌شیخی بود واسه خودش مثلنا! - دعا می‌کنم زنده بمونه! معین هم که همون حوالی نشسته بود شنید و به سرعت رفت آبجی رو که داشت می‌رفت صدا کرد و به گوشش رسوند. در نتیجه نماز عشای بنده هم نصفش با خنده‌ی البته کنترل‌شده سپری شد!


خلاصه ... به نتیجه‌ی قطعی نرسیدم سر این قضیه که آدم بمیره بهتره یا نمیره! حالا مثلا حاجی خیلی دلش می‌خواست زنده بمونه موقعی که سالم بود همش می‌گفت من می‌خواد دویست سال عمر کنم! موقعی که مریض بود هم خیلی وقتا گریه می‌کرد و یه بارم گفت من باید باشم نتیجه زندگی‌مو ببینم. خب واسه یه همچین آدمی دعا می‌کنم که به آرزوش برسه. هرچند واسه حاجی هم وقتی خیلی حالش خراب شده بود نمی‌تونستم از ته دل دعا کنم زنده بمونه چون می‌دیدم که خوب نمی‌شه و هرچی بیشتر می‌مونه بیشتر اذیت می‌شه. ولی خب واقعا نمی‌دونم چرا من باید برای یکی دیگه آرزوی زندگی طولانی کنم! مرگ هم به هرحال یه اتفاقی هست که باید بیوفته دیگه! حالا الان یا چند سال دیگه. شاید بمونیم و کار خوب کنیم و مثلا اون دنیامون آبادتر بشه. شایدم برعکسش بشه و دهنمون سرویس بشه. کی می‌دونه آخه؟


خلاصه‌تر اینکه من همچین آدمی‌ام! یه وقتایی حتی به این فکر می‌کنم که اگه یکی ریق رحمتو سر بکشه - البته اگه خودشم خیلی دلش به دنیا نباشه و از این اتفاق ناراحت نشه! - کمِ کمش واسه من یه مقداری مایه‌ی مظلوم‌نمایی و بهانه برای افسردگی و حواس‌پرتی و خنگی و این چیزا داره دیگه! البته اگه مسائل کفن و دفن و انحصار وراثت و این چیزا بیوفته گردنم یه مقداری سخت هست. ولی فک کنم می‌ارزه به موارد اولی که گفتم!

نظرات 4 + ارسال نظر
آشکار چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ق.ظ

آبی = آبجی

هیچ گاه حرف های خود را مزخرف نشمارید بلکه اجازه دهید مخاطبان شما بدون پیشداوری آن را بخوانند و نظر دهند زیرا:
اگر نوشته شما مزخرف باشد این توهین به خواننده است زیرا چیز مزخرفی برای او گذاشته اید تا بخواند. اگر مزخرف است چرا اصلا گذاشتید؟
اگر مزخرف نباشد به خاطر پیش فرض شما مخاطب این گونه فکر می کند که وقتی خودش می گوید مزخرف است چه دلیلی دارد در مورد آن نظر دهم و یا حتی آن را بخوانم

دلتنگ پست های تحلیلی شما شده بودم. مرسی

چرا فقط شما و آبجی؟ معین مگر برادرتان نیست؟
خب با کمی دستکاری در دعا می توانید به نتیجه دلخواه خود برسید:
خدایا به او (هرکسی که دوست دارید) عمر طولانی با عزت و با برکت به همراه سلامتی و شادکامی در در مسیر تقوا و رفتار نیک و رضای خویش در سایه الطاف بی کرانت عطا بفرما. آمین یا رب العالمین

منظورم از مزخرف چیزایی که دارم می‌نویسم نبود جانِ جان! منظورم فکر کردن به مبحث مرگ و وصیت کردن و این چیزا به خاطر یه همچین عملی بود!

خواهش:)

معین باید روزه بگیره! نماز گردن ماست!
مرسی از دعا. دعای خوبی بود ولی خب آخه مسئله اینه که شاید اصلا دوس نداشته باشه عمر با عزت داشته باشه! اونوقت چی؟

آشکار پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:54 ب.ظ

اگر کسی که شما دعایش می کنید نخواهد عمر با عزت داشته باشد (یعنی عمر با ذلت بخواهد) جدا باید به سلامت عقلش شک کنید
اما اگر منظورتان این است که کسی از ابنا بشر بر خلاف میل ذاتی بشر به بقا نخواهد زنده بماند فکر می کنم نشانه ای از افسردگی است و باید برای مقابله با این حس غیرطبیعی با یک روانکاور مشورت کند. برخی از اتفاقات زندگی از جمله از دست دادن عزیزان باعث می شوند که انسان از لحاظ روحی بیمار شود که با مراجعه به پزشک حاذق مربوطه قابل درمان است

روانکاور = روانکاو :)
پزشک حاذقم آرزوست

مرد کوچک من شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:41 ب.ظ http://mardekoochakeman.blogfa.com

سلام غیاث الدین خوبی؟
آبجی خوبه؟ بهتر شده؟
یعنی آخر برادری هستیا
...
می‌بینم که تو هم بیکار ننشتی و غلطای آشکار خان رو آشکار کردی؟

سلام علیکم! شکر، خوبیم.
آبجی هم خوبه. یکم لب و لوچه‌ش آویزونه بعضی وقتا که بهتر می‌شه.
می‌دونم اصلا تهشم:)

رهگذر پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:36 ق.ظ

سلم دوست گرامی
هر وقت خواستید دعا کنید از خدا بخواهید آنچه که خیر و صلاحه اتفاق بیفته . به نظرم اینطوری بهتره

سلام جناب!
چشم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد