خواب دیدم یه مراسمی برگزار شده بود که نمیدونم در چه موردی بود ولی تو خونهی قبلیِ ما بود. خونهی قبلی منظورم همینجاییه که الان هستیم ولی قبل از آپارتمان شدن. بعدش که ملت داشتن میرفتن همه آشناها و دوستای حاجی بودن و کلی منو تحویل میگرفتن. بعد برگشتم دیدم فامیلای نزدیکمون نشستن یه طرفم حاجی نشسته همینطوری داره منو نگاه میکنه! میدونستم مُرده. دلمم خیلی تنگ شده بود. هیچی نمیتونستم بگم. گفت هرچی زنگ میزنم در دسترس نیستین. منم گریهم گرفت گفتم منم هرچی زنگ میزنم تو دیگه هیچوقت در دسترس نیستی و رفتم تو اتاق. یه جوری گریه میکردم که احساس خفگی داشتم. با همون حالت بیدار شدم الانم سرم درد میکنه یکمم گیجم!
سلام
اهل ذکر هستید؟
عنوان پیشنهادی: دلتنگی بدون مرز
انشالله که خیر است
چگونه بدون امکانات کلاس تعطیل می شود؟ اصلا مگر می شود امکانات کمبود داشته باشد؟ مگر بدن سازی کار می کنید؟ شاید هم بر مبنای اقتصاد مقاومتی دارند مقاومت تان را برای آینده بالا می برنند. مانور بوده ...
امیدوارم خبر قبولی تان را همین جا بگذارید
برای کلاس نیاز به کامپیوتر و ویدئو پرژکتور داشتیم که یه کلاس پرژکتور نداشت و یه کلاس هم کامپیوتر!
حتما قبولم