من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

دیالوگ۲

- تو خیلی پسر خوبی هستیا! خیلی! ولی یه اشکال خیلی مهم و بدی داری.

- خب قسمت اولش که تعارف بود:yes3:؛ بفرمایین منظورتون از قسمت دوم چیه؟:confused:

- نه تعارف نکردم، جدی گفتم ...:whistle2:

- حالا .... میشه اصل مطلبو بگین؟:nea:

- خب مشکل اینه که شما انگار از خودتون اراده ندارین، همش منتظرین ببینین که دیگران بهتون چی میگن تا انجام بدین. اگه بهتون نگن اون لیوانو وردارین ببرین تو آشپزخونه، لیوان بیچاره اونقدر میمونه تا عناصرش تجزیه و نهایتا به خاک تبدیل بشن!

- (من نمیفهمم چرا شما هی شناسه هاتون تو خطاب کردن من عوض میشه!)! خب قبول، حالا چیکار کنم؟ میخواین به کل از این رو به اون رو بشم؟:focus:

- نه، گفتم که همینطوری هم خوبی، اینکه بخوای به خاطر من تغییر کنی اصلا جالب نیست.:nea:تازه شاید یکی پیدا بشه که از این اخلاق خرانه ی روبات منشانه ت خوشش بیاد!

- اصلا میخواین از همین الان گوش نکردن به حرف دیگران رو تمرین کنم؟ مثلا همین حرف آخرتون رو (اینکه به خاطر شما تغییر نکنم) رو گوش نکنم؟:nishdokhtar:

- ... تو اون روح یه دنده ت که به زورم شده میخوای حرف آدمو گوش کنی!:aggressive:




خیلی بعدنوشت: بازی سوم و اخر گروهیمونو ۲-۱ بردیم! با اقتدار صعود کردیم با درخشش پسرعمه ی مذکور و البته بازی قابل ستایش این جانب

ایشالا میریم برا مرحله ی بعدی تا ببینیم چی میشه


نام نامه!

بازی امشبمون افتاد واسه فردا! لیگ برترش تعویق داره، اینکه جام رمضانه خودمونه!:mosking:



یواش یواش دارم به مزایای نوآوری حاجی تو انتخاب اسم پی می برم! قبلا با یکیش آشنا شده بودم، که تابلو شدن و به یاد موندن بود. که اگه مثلا اسمم میلاد بود، همکلاسی سه سال پیشم (:curtsey:) با دیدن اسم میلاد تو نظرات وبلاگ دوستش(:girl_hospital:)، نمی گفت که: «چه جالب! ما هم یه میلاد تو کلاسمون داشتیم! این همون نیست؟!»؛ چون اصلا جالب نبود همچین موضوعی! ولی مغیث دیگه خیلی تابلوه!

الآن رسیدم به دومیش، اونم اینه که اسمم ریخته تو دعاهای خوشگل! علی الخصوص دعاهای مخصوص شب قدر. باعث میشه به زور هم که شده 4 نفر دعام کنن!


اصلا هم مهم نیست که هر ترم باید کلی با اساتید گرامی سر و کله بزنم تا اسم و البته فامیلی قشنگو تو مخشون فرو کنم!:fool:



علی گفت اومدن عید فطرش به احتمال زیاد کنسل شده.

ظاهرا ملت برنامه دارن تا میتونن بزنن تو پر من! اگه بگم از زمین و آسمون داره واسم میباره ناشکریه؛ پس نمیگم!:whistle2:

یک آپ چندگانه!

امروز روز قدسه. میخوام برم راهپیمایی:dance4::aggressive:. از همون راهپیماییایی که میگن ساندیس میدن:popcorm1:؛ ولی نمیدونم چرا من اینهمه سال تو اینهمه راهپیمایی شرکت کردم، آخرش نفهمیدم این ساندیس ساندیس که میگن چیه! هیچوقت یه دونش هم به من نرسید. اصلا من از همون بچگی شانس نداشتم. :cray:اون از حاج خانم که بعد از سه تا بچه تا به من رسید شیرش خشک شد و منو با شیر خشک بزرگ کرد، اینم از آقا که تا من میرسم به ایستگاه صلواتی ساندیساش ته میکشن!:dash1:

راستی میگن این روزای راهپیمایی جمعیت عظیمی رو از شهرستانا جمع میکنن میبرن تهران که اونجا هم شلوغ بشه. کاش منو هم یه دور میبردن، آخه بعد از 19 سال زندگی با شرف، هنوز درست و حسابی تهرونُ ندیدم! کسی نمیدونه چجوری میبرن؟ ثبت نامیه؟

هوا هم همچنان گرمه:heat:، ظاهرا از فردا باید بهتر بشه.




دیروز یه خواب دیدم خواهرم با کامیون تصادف کرد:lazy::nea:. وقتی هم یه پراید با یه کامیون تصادف کنه خب معلومه چی میشه دیگه!:skull: این دومین خواب بدیه که واسش تو این هفته میبینم. خدا بخیر بگذرونه.




یه چیزی اینجا میخواستم بنویسم، ولی هرچی فک میکنم یادم نمیاد! اگه تا قبل از زدن دکمه ی ارسال یادم اومد، حتما مینویسم .....

.

.

یادم اومد! احتمالا امروز تو راهپیمایی سید ممد رو هم میبینم. دیشب بهش گفتم اگه جایی میری به منم بگو که با هم بریم، ولی ظاهرا خونه موند. میخوام یه مدت باهاش به عنوان یه انسان مثبت معاشرت کنم! دوستان نسبتا منفی که هیچ گُلی به سرمون نزدن، ببینیم این رفقای قدیمی مخلص چکار میکنن!:friends:


بعد از دیدن وبلاگ نوشت(!): من اگه نخوام عکس اون شترمرغ محترم رو زیر عکس خودم تحمل کنم باید کی رو ببینم؟!:ireful3:

تورو خدا گریه نکن

یه خانم و آقایی تو کربلا زندگی میکردن. یه روزی، خیلی سرزده واسشون مهمون میاد. خانمه نگاه میکنه میبینه هیچی تو خونه ندارن. شوهرشو میفرسته بیرون میگه برو یکمی گوشت بخر بیار. آقاهه میره بازار و گوشت میخره. تو راه که میخواست برگرده، یه سر میره حرم امام حسین و یه زیارتی میکنه و بعدش میره خونه. گوشتو تحویل خانمش میده که بپزه. خانمه شروع میکنه به کار پخت و پز. ولی بنده خدا هرکار میکنه این گوشته نمیپزه. هی میذاره رو آتیش میبینه فایده نداره. کلافه میشه و میبینه که داره آبروش میره! میره شوهرشو صدا میکنه میگه این چه گوشتیه تو خریدی؟ شوهره میگه همونی که همیشه میخریدیم. گوشت خیلی خوبی هم هست! خانمه میگه خب پس تعریف کن ببینم کجاها رفتی؟ طرف تعریف میکنه و میگه داشتم برمیگشتم رفتم حرم. چطور؟ زنش میگه بابا تو مگه نمیدونی که هرکی بره زیارت امام حسین آتیش جهنم هم روش اثر نمیذاره؟ خب تو این گوشتو بردی اونجا، حالا من هرکار کنم نمیپزه دیگه!



آقا یه جوری این داستانه رو با گریه و زاری تعریف میکنه، یه جوری ته جمله هاشو میکشه، یکی اگه موضوع رو گوش نکنه فک میکنه چه داستان سوزناکی تعریف میکنه! اونم اولاش! که مثلا واسشون مهمون میادو یه جوری میگه که یهو میبینی یه نفر از وسط جمعیت داره زار زار گریه میکنه به خاطر اینکه واسه یارو مهمون اومده!

تازه بگذریم از اصل موضوع داستان که انگار میخواد یه قانون علمی رو ثابت کنه که هر جسمی که وارد حرم امام حسین شود، نسوز خواهد شد!

انگار که زوره ملت گریه کنن. خب نکن! نمیشه بری منبر چهارتا حرف حساب بزنی که ملت استفاده کنن و به راه راست هدایت بشن؟

همین کارا رو میکنین که آدم مجبور میشه نصف شب از این مسجد به اون مسجد بره تا یه جای درست و حسابی پیدا کنه واسه آدم شدن، آخرشم میره تو خونه ی خودش میشینه دیگه!


نمیدونم والا، یا من خیلی ملحد و سنگ دلم که این حرفا تو کَتَم نمیره، یا این ملت زیادی ...


+ با آیت الله علوی بسی حال کردیم! کلی سرخوش به نظر میرسه! بسیار هم حرفای قشنگ قشنگ و حسابی زد. حیف که مجلسش خیلی شلوغه و شبای قدر ملت مجبورن تو کوچه و خیابون بشینن صداشو بشنون!





علی گفت بعد از عید فطر میاد. بالاخره شاید یکمی بوی بهبود و این حرفا ...!





نمیدونم ترم تابستونه ی همه جا تموم شده یا فقط ماکسی امتحاناشو داده که اومده اینجا منو از راه به در کنه! شب اول قدر به جای مسجد باید بریم ناهارخوران قدم بزنیم تا 12! که به هیچ مسجدی هم نرسیم! خداروشکر شب دوم آزاد بودم!

دیالوگ

- همه وجودت پر شده از تضاد آقا پسر! یه روز اینوری هستی یه روز اونوری!

- سَنَه ربطی یوخدی! شما چه کاره ی بنده هستین که گیر میدین؟ مگه خودتون نخواستین هیچ کَسَم نباشین؟ پس گیر دادنتون واسه چیه؟

- مَنَه ربطی چوخ واردی! من گیر ندم کی بهتون گیر بده؟ واقعا کی بهتر از من واسه گیر دادن به شما وجود داره؟

- من اگه نخوام کسی بهم گیر بده چی؟ باید کی رو ببینم؟

- خب معلومه دیگه. باید منو ببینین.

- جدی؟ بسیار عالی! خب من حاضرم. کِی؟ کجا؟

- اوه! انگار منتظر بودی! نخیر، میریم باز گیر میدن بهمون، شما هم که سابقه دار تشریف دارین، میندازنمون زندون بدبخت میشیم!

-بندازنم تو انفرادی بهتره تا تو این وضع باشم. اقلا اون موقع میدونم که تو انفرادی ام و کسی اطرافم نیست، ولی حالا ...



تخیلی بود! زیاد جدی نگیرین!

مجنون نامه

امروز عصری است

                 که عشق

                             سوء تفاهمی است

که با «متاسفم» گفتنی فراموش می شود



دیروز خواب دیدم یکی بهم پیشنهاد کار تو آبدارخونه ی یه جایی رو داد!:dash1: منم کلی ذوق کردم و قبول کردم:ok:. هرچی فک میکنم یادم نمیاد اون یارو کی بود و اونجایی که قرار بود برم آبدارچیش بشم کجا بود!

دیشب هم یه خواب فوق چرت و مزخرف دیدم که امیدوارم خدا بخیر کنه.smiley



من هرچی فکر می کنم نمیتونم شخصیتی مثل مجنون -قیس بنی عامر- رو برا خودم توجیه کنم. اصلا به نظر من آدم موجهی نیست این یارو. آخه یعنی چی این رفتار؟ گیرم که معشوقت مرده - حالا کار نداریم که لیلی مالی هم نبود! - مثلا رفتی سر قبرش نشستی - اونقدر نشستی که نشیمنگاهت ... - و مُردی که چی رو ثابت کنی؟ میخواستی بگی خیلی عاشقی؟ خب گفتی؛ آخرش به کجا رسیدی؟ مث بچه آدم میرفتی زندگیتو ادامه میدادی خیلی بد میشد واست؟

یا حتی اون یارو فرهاد؛ مثلا اومدن بهت خبر مرگ شیرین رو دادن، خب اولا که آدم حسابی باید وقتی بهش خبر میدن تحقیق کنه، نه اینکه همینطوری چشم بسته قبول کنه؛ ثانیا، اصلا فرض کنیم که شیرین مُرد، تو واسه چی زدی خودتو نفله کردی؟ نه خداییش یکی به من بگه هدفش چی بود؟

از نظر من که این دوتا شخصیت رسما دیوانه تشریف دارن، باید یه مدت تو بیمارستان روانی بستریشون میکردن و دست و پاشونو هم میبستن که بلا سر خودشون نیارن، شاید بعد از یه مدتی سر عقل بیان!


اگر با من نبودش هیچ میلی    چرا جام مرا بشکست لیلی؟

خب چه ربطی داره؟ هرکی مثلا بیاد بزنه تو گوشِت، یعنی خیلی بهت مایله؟ همین استدلالهارو میکنی که بهت میگن مجنون دیگه!



پی نوشت: احتمالا این مطلب در آینده نیاز به توضیحات داشته باشد!

Another excellent win

ما جهان را فتح می کنیم!

تیم فرحبخش رو هم 3-1 شکست دادیم Yahoo Hidden Smileys-18این دفعه هوادارانم نیومده بودن که باعث شد انگیزه نداشته باشم گل بزنم! این تیم فرحبخش ظاهرا بازی قبلی 6-7 تا به اون یکی تیم گروهمون -اتحاد جوانان چالکی- زده بود. هفته بعد آخرین بازی گروهیمونو داریم با همین تیم آخریه که امشب فک کنم 3-1 گرگ پیر رو برد. کلا عشق است 3-1!Yahoo Hidden Smileys-20


از علی نقوی عزیزمان فقط هفته ای یک تک زنگ سحرگاهی باقی مانده و متعاقبا یک پیام که بدون جواب می ماند. علی را بعضی از دوستان با فنچ مقایسه میکردند!Yahoo Hidden Smileys-3 اما ما دوستش داشتیم در حد نزدیک به جنونmad. هرچند که اصولا ما زر میزدیم این بنده خدا زیاد توجه نمیکرد به اراجیف ماYahoo Hidden Smileys-27.

+ خدایا شکرت که ما هیچ جاذبه ای نداریم که جای علی و دیگر دوستانی باشیم که مجبورند دوست داشتن دیگران را تحمل کنند. خدایا شکرت که طوری نیستیم که کسی به ما عادت کند. یک زبان تیزsmiley داریم و یک دماغِ کجliar! نه اخلاق آدمیزادیsmiley و نه قیافه ی تام کروزی!



قصدم آزار شماست!


اگر اینگونه به رندی

با شما

          سخن از کامیاری خویش در میان می گذارم

- مستی و راستی -

  به جز آزار شما

                            هوایی

در سر

         ندارم!


احمد شاملو (شبانه)

۶

۱.

مجتبایمان ارشد تربیت بدنی دانشگاه تهران قبول شد

+ یکی نیست بگه "از فضل برادر تو را چه حاصل" که عینک دودی میزنی؟

+ نظر به دونده بودن این برادر گرامی، اگر میتوانید دنبالش بدوید و اگر رسیدید شیرینی جایزه بگیرید! کلا بساط شیرینی پیچوندن به راهه اینجا!


2.

دیروز صبح آن روی عقده ای بنده بالا زده بود که قصد کرده بودیم به چند روز آپ نکردن تا یک نفر پیدا بشود نگران ما گردد! ولی دیدار تصادفی دوستان در پارک و یاهو، هوای بسیار خفن و آیدا باعث شد این حس مزخرف فرو نشسته و در نتیجه ما آپ بنماییم.

+ آیدا کتاب احمد شاملوست، فکر بد ننمایید لطفا، من قصد دارم پله های ترقی را طی کنم فعلا!


3.

برای بعضیها تا همین اواخر دوم شخص جمع بودیم، حالا مفرد شدیم؛ دلیلش را شاید خودشان بدانند


4.

امان از موضوعی که مجبوری در موردش چرک نویس کنی و بندازی دور


5.

صدای باران می آید و آسمان قلنبه! احتمالا به زودی زیر باران باید رفت ...


6.

از این لحظه امیرحافـــــــــــظ کَرِه!

تفال

بعد از مدتها یه تفالی زدیم به حافظ خدابیامرز:


گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت، رفت ..... ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت، رفت

برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت، سوخت ..... جور شاه کامران گر بر گدایی رفت، رفت

در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار ..... هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت، رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار ..... گر ملالی بود، بود و گر خطایی رفت، رفت

گر دلی از غمزه دلدار باری برد، برد ..... ور میان جان و جانان ماجرایی رفت، رفت

از سخن چینان ملالت ها پدید آمد ولی ..... گر میان همنشینان ناسزایی رفت، رفت

عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه ..... پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت، رفت

این حافظ اصلا آدمو از راه به در میکنه. بد آموزی داره کلا!

فوتبال نوشت:
شنبه 6 شهریور: ساعت 21:45  : شهدای سعدآباد - فرحبخش
شنبه 13 شهریور: ساعت 21:00  : شهدای سعدآباد - اتحاد جوانان چالکی(!)
یکشنبه 14 شهریور: پایان دور گروهی
ادامه: ؟

بی ربط نوشت: یک آلبومی دانلود کردم از گروه رستاک. به زبون اقوام مختلف میخونن. دارم حال میکنم با گوش دادن، علی الخصوص کردی! سپردیم معین بره بخره که از حقوق هنرمندان حمایت کرده باشیم!


گرگها را دریدیم!

خشم نوشت: کلی نوشتم که یهو دستم خورد به یک دکمه ی مزخرف و همش پاک شد!


بازی اول رو بردیم. با نتیجه ی خوب 3-1 که گل دوم رو من زدم. ماشالا تیم اولیه بین المللی بود:

روح الله (دروازه بان)

غیاث الدین      حسین

سلمان        جابر

از این 4 نفر غیر از خودم، با سلمان آخرین بار یه سال پیش بازی کردم بودم، با روح الله تو عمرم فقط هفته پیش اونم نیم ساعت همبازی بودم، جابر و حسین رو هم نمیشناختم! این نشون میده که چقدر هماهنگ بودیم!

تو این بازی پسرعمه ی درازالقامتم (وحید) رو نداشتیم. یه بازی مهم تر داشت به عنوان بازیکن تیم ولایت خودمون.. که خبر رسید 11-1 بردن! پیش بینی میشه که 10 تاشو وحید زده باشه! امیدوارم تو بازی بعدی داشته باشیمش.

پسرعموی ناقص العقلم (علی) هم مچ پاش پیچ خورد که تجربه ی من به عنوان یه بازیکن باتجربه در زمینه ی مصدومیت میگه دهنش سرویس شده و دیگه نمیتونه به زیاد مصدوم شدن من گیر بده. امروز از صبح مامورش کرده بودن که مواظب باشه من به در و دیوار نخورم تا مصدوم نشم و به بازی برسم!

دوتا تماشاگر مخصوص هم من داشتم. یکی بهادر که تصادفا اونجا دیدمش، اون یکی هم امید که بهش گفته بودم بازی داریم و خبر داده بود که میاد. بعد از گل اول که سلمان زد داشتم واسه امید دلقک بازی در میاوردم که از بیرون زمین بچه ها سرم داد زدن که حواسم به بازی باشه و من بسی شرمنده شدم

تیممون دو سه دست لباس هم کم داشت، تازه لباس من شماره هم نداشت! خدایا فقر تا کجا؟!


امیدوارم تو بازیای بعدی بهتر باشیم. چون اینطوری معلوم نیست جلوی بقیه هم بتونیم موفق باشیم. مخصوصا تیم بعدی که اسمش فرحبخشه و میگن یه بازیکن سرباز فراری داره که تو ملوان انزلی بازی میکرده!


گِلِه نوشت: متاسفانه افشین قطبی بدون دیدن بازی ما لیست تیم ملی رو اعلام کرد، وگرنه الان باید منو دعوت میکرد! البته من برا خودش ناراحتم، چون الان فشار افکار عمومی احتمالا ولش نمیکنه