من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

من کده

اینجا ملک شخصی من است ...

خواب چپ

دیشب خواب دیدم یه جایی با یه عده ای که فک کنم نمی شناختم نشسته بودم، خدمت آقای جوادی آملی؛ داشتن درس اخلاق می دادن بهمون با اون زبان شیرین همیشگی شون. الان که فک می کنم به خودم میگم: «چه غلطا! تورو چه به این حرفا؟»



یه پست فنی دادم تو وبلاگ کلاسمون در مورد مقایسه ی بلاگفا و بلاگ اسکای. بیکار شدین برین اینجا بخونین.



محمد بیچاره با من درد دل میکرد که: «با این بلایی که دانشگاه داره برا خوابگاه سر ما میاره، من دوباره تصمیم گرفتم انتقالی بگیرم برم.» نمیدونه من تو دلم قند آب میشه با این تصمیمش!


جشن خودکفایی

دیروز پسرعمه ی یک وجبی در حال بازی کردن Battlefield BadCompany2 دکمه ی جهت چپ لپ تاپ گرانقدر مارا از جا کَند! اینجانب هم طبق معمول موقعیت های مشابه، هنگ نموده و به زاویه ای خزیده و در و دیوار را رصد می نمودم:boredom:! اما استادمعین در یک عملیات شجاعانه شعار «میشود و میتوانیم» را ترجمه نمود و دکمه ی مذکور را جا انداخت:victory:. با این حرکت، خانواده ی ما در تکنولوژی جا انداختن دکمه ی لپ تاپ خودکفا شد و به خاطر این خودکفایی، سالانه 120 میلیارد دلار در هزینه های خانواده صرفه جویی خواهیم داشت. مدارکش هم موجود است. هرکس باور ندارد حضوری خدمت ما شرفیاب شود تا خدمتش ارائه دهیم. ضمنا روش ارائه شده توسط برادر ما 12 برابر از مشابه خارجی اش سریعتر و کم هزینه تر است. تا کور شود هر آنکه نتواند دید!:don-t_mention:

جشن خودکفایی هم فردا در زیر راه پله ی خودمان برگزار میشود. گور بابای دشمنان اسلام صلوات!



امروز مجددا قدوم مبارکمان را به دانشگاه گشودیم تا دانشجویان جدیدالورود را ببینیم و اندکی به چهره های پراسترس و جدیشان در حال پر کردن فرم های ثبت نام نظاره کنیم و شاد شویم!:lol:

اونوشت: شما همونی نیستی که هر روز دهنتو باز میکنی میگی بدم میاد از دانشگاه؟ پس چرا هرروز اونجا تِلِپّی؟!:hang3:



اونوشت 2:

- معذرت میخوام و زهر مار! یه بار دیگه الکی عذرخواهی کنی، ...:skull: [سانسور شد!]

- چشم دیگه تکرار نمیشه، معذرت میخوام!:give_rose:

غلط اضافی!

داره مث چی بارون میاد! اونقدری شدید هست که یکی به دیوونگی من هم روش نشه جلوی چشم حاجی بره بیرون خیس بشه! البته تا نیم ساعت پیش بیرون بودم، ایشالا لباسام که خشک بشه دوباره یواشکی در میرم!:tomato2:



امروز دوباره رفتم آموزشگاه که چیزای جدید که خواسته بودن رو تحویل بدم، الان که انجام شد، گواهینامه احتمالا میره برا حدود 3-4 هفته ی دیگه! مهم نیست البته، نیاز خاصی به گواهینامه ندارم.

فقط کاش یکی پیدا بشه به من بگه که به راهنمایی و رانندگی چه ارتباطی داره که بنده گروه خونیم چیه؟

+ خانم مشکانی(:curtsey:) -مسئول کامپیوتر آموزشگاه(:gamer1:)- ازم پرسید که برنامه نویسیم خوبه یا نه. منم فک کردم شاید نیاز به همکار داره، کلی ذوق کردم که کار پیدا کردم! گفتم نسبتا خوبه. اینکه با چی کار میکنم و اینارو پرسید، جواب دادم. ولی خیال باطلی بیش نبود! چون آخرش فقط گفت: "میشه اگه مشکلی داشتم ازتون بپرسم؟ آخه منم کامپیوتر میخونم:o" طبیعتا گفتم: "در خدمتم." شمارمو خواست که بهش دادم. حالا هی باید به خودم فحش بدم که تو که دو ماه و نیمه یه خط کد ننوشتی، مرض داری میگی هنوز برنامه نویسیم خوبه که حالا بنده خدا زنگ بزنه سوال کنه و مجبور باشی جواب پرت و پلا بدی به دختر مردم؟:mosking:



باز میخواستم یه چیزی اینجا بنویسم که یادم رفت!:dash1:


بعدنوشت: الان که یادم وامد چی میخواستم بنویسم، بیشتر سرمو میکوبم به دیوار!:dash1: چون خیلی چرت بود!

میخواستم بگم این روزا اونقدری گیجم که فرق مهتاب رو با ماهیتابه به زور تشخیص میدم، حالا از خانم مشکانی تا نیمای بابلی -که تازه دانشگاه ما قبول شده- شماره منو میگیرن که راهنماییشون کنم در موارد مختلف!

...

مدت ها بود که اینقدر کم کامنت نشده بودم! نمیدونم به خاطر جمله آخر پست قبلی بود یا چیز دیگه، به هر دلیلی که بود، من غلط کردم!:dash1:

خب به لطف و رحمت الهی، بازی رده بندی رو 4-2 باختیم و چهارم شدیم. یادم نمیاد تا حالا کارت گرفته باشم، امروز گرفتم!:warning:اصلا امشب حس بازی کردن نبود. تا اطلاع ثانوی فوتبال تعطیل.


پ.ن: حوصله نوشتن ندارم. فقط خواستم محض اطلاع رسانی نتیجه بازی رو اعلام کرده باشم که نگن باخت و افسرده شد و این حرفا!:boredom:

پ.ن2: مرده شور ببره این فوتبالو که نذاشت دو دقیقه بشینیم جشن روز گرگان خوش باشیم! و خدا حفظ کنه احسان خواجه امیری رو که هر جشنی تو گرگان هست صدای اینم توش یافت میشه!:music2:

بالاخره ...

باز هم گل اول رو خوردیم و باز هم 3-1 کردیم! ............ اما این بار .....:scare:


همین الان خودمو تبرئه کنم: وقتی من از بازی میرفتم بیرون، بازی 0-0 بود. وقتی دوباره برگشتم تو بازی، بازی 3-1 شده بود!:tomato2:

خب وقتی دارم خودمو تبرئه میکنم یعنی باختیم دیگه! نگاه داره؟

اتفاقا به نظر من خوب شد باختیم. تحلیل پسرعمه این بود که چون حریف بچه های تیزهوشان بودن، بچه های ما هم که به اندازه ی هویج هوش ندارن:fool:، پس طبیعی بود که ببازیم. اما در کل به نظر خودم، باید میباختیم چون اخلاق رو قبل از بازی و در طول بازی باختیم. رگ بی فرهنگی و نفهمی بچه های ما با دیدن فنچهای رفیق من بالا زده بود که باعث شده بود چرت و پرت زیاد بگن. بعید میدونم دیگه با اینا تو یه تیم بازی کنم. اگه قرار باشه ادامه بدم به این ورزش بسیار .... (این .... همون فحش مورد نظر خانم دکتر بود!)، فک کنم فقط با تیم دانشگاه تمرین میکنم، البته اگه منو تو تیم راه بدن. شایدم ول کنم برم دنبال جنبه های دیگه ی زندگی. این همه کار، فوتبالم شد ورزش آخه؟ خب حاج خانم حق داره بگه خربازی دیگه!

فردا ساعت 8:30 بازی رده بندی داریم. بعید میدونم کسی حال بازی کردن داشته باشه برا این بازی.



بالاخره علی اومد. قراره فردا صبح بریم پیاده روی ناهارخوران. خیلی خوشحال شدم وقتی خبر داد که فردا برنامه داریم:yahoo:، هرچند که نمیدونم چرا اینقدر سرد و سنگینه با من!:unknw:



بی ربط نوشت: عشق میکنم که دستمو به یه جایی گیر بدم -بذارم تو جیبم یا قلاب کنم پشت سرم یا دست به سینه بشم- بعد آروم آروم کنار پیاده رو راه برم، برگهای نارنجی خشک که افتادن رو لگد کنم و با صداش حال کنم! با صدای گاز زدن نون برشته هم حال میکنم! بیسکوئیت تُرد هم دوست دارم! البته اون قدیمیاش، جدیداش بدرد نمیخوره. چوب شور هم میگن خوبه، ولی دندونامو اذیت میکنه. حیف!:dash1:



من اگه بخوام برم سفر و پول مسافرخونه و هتل ندم باید چیکار کنم؟ اگه تو پارک بخوابم میان جمعم میکنن؟ دلم پوسید اینجا! تو سه دو سال گذشته فقط یه روز بابل بودم و 6-7 روز رشت، بقیه ش همش تو استان بودم.



یه ذره امکان داره بنا به دلایلی یکمی به نظرات کمتر جواب بدم، اگه یه وقت این اتفاق افتاد، پیشاپیش منو ببخشین.:blush:

بعدنوشت: الان چون این خط آخری رو نوشتم هیچ نظری دریافت نمیشه؟!

عید فطر / نیمه نهایی

اولا عید فطر مبارک.:pleasantry: تبریک گفتن بنده از همین حد بیشتر نیست!



ثانیا دیشب باز هم بردیم!:victory: باز هم گل اول رو خوردم، و باز هم 3-1 بردیم! از این 5تا بازی که کردیم تا حالا 4تا 3-1 بردیم و 4 بار هم اول عقب افتادیم! اما دیشب بالاخره موفق شدم که سر نخورم و زانومو به فنا ندم! البته یه دلیلش این بود که مث آدم یه باند بستم رو زانوی مزخرفم که دیروز قبل از بازی چرکی شده بود! نمیدونم آخه یه سُر خوردن چرا باید برا من اینقدر دردسر الکی داشته باشه.:unknw:

دیشب 4-5 تا هوادار اختصاصی هم داشتم!:clapping:

امشب نیمه نهایی داریم. احتمالا بازیمون با رفقای سابق خودم باشه. جوجه فنچای تیزهوشانن که البته یکی دوسال از من کوچیکتر بودن.



ثالثا نمیدونم چرا ماه امضون امسال یه جوری بود! کلا یکی و نصفه افطاری دادیم و یکی و یه نصفه افطاری رفتیم!



رابعا، فک کنم مشکل مصدوم شدن بسیار زیادم رو فهمیدم: شیر مادر وقتی به آدم نمیدن همینه دیگه! بچه رو میخوای با شیر خشک بزرگ کنی آخرش ضعیف و خنگ میشه خب!



خامسا یه اندکی اعصابم بهتر شده، از الان اگه بهتون گیری دادم یا حرف بدی زدم حق دارین یه کوچولو ناراحت بشین! اما گفته باشم که من اصولا آدم حساسیم، گیر اضافی بهم بدین یا با خشونت حرف بزنین میرم قهر میکنم:sorry:

افسران بی سر + پسرعموی دانشجو

برای چهارمین بازی پیاپی پام تو بازی سُر خورد و زانوی چپم رو زمین مزخرفی که اسمش چمن مصنوعیه ولی موکته کشیده شد و دهنی از پوست پام سرویس شد!:vava:

برای سومین بازی پیاپی، گل اول رو خوردیم؛ این دفه گل دوم رو هم خوردیم! اما ..... همچنان میبریم! بازی 2-0 باخته رو 3-2 بردیم! تیم افسران رو سر بریدیم!:victory:

امشب بازی یک چهارم نهایی داریم. حریفمونم نمیدونم کیه!



دیشب جواب کنکور اومد. برا ما بیشتر از کنکور سراسری، کنکور آزاد کاردانی مهم بود! دلیلش هم همین پسرعموی ناقص العقل بود! با کمال تعجب این موجود بسیار خفن قبول شده بود؛ اونم با سیستم 4-4-2!:bari: سیستم 4-4-2 یعنی یه سوال گزینه 4، سوال بعدی گزینه 4 و سوال بعدی گزینه 2! البته ظاهرا وسطای کار تغییر تاکتیک هم داده و تغییر تاکتیکاش موفق بوده. مثلا اینکه تو درسای آخرش درصداش فوق العاده بود. علی الخصوص شیمی که تونست با نهایت افتخار، به 31 درجه زیر صفر برسه! یعنی تو این درسس استثنایی عمل کرده ها! یعنی احتمالا یکی رو درست زده و بقیه رو همه غلط! اما نهایتا در مجموع درصداش صفر بود! از 50 نفری که گرفته بودن، این رفیق ما نفر شماره ی 50 بود! حالا فک کنم باید از بهمن بره دانشگاه آمل. البته اگه دیپلم لعنتیشو بالاخره بگیره! از همه مسئولین امر هم تشکر میکنم که کاری کردن که اگه کسی سفید هم بذاره احتمالا قبوله! حداقلش اینه که یه چند سالی دانشجو بودن از متر کردن خیابون بهتره.


گذشته از این کنکور، جواب سراسری هم اومد که از 8نفری که بهشون اس دادم، فقط 2تا جواب دادن، که نتیجه شون قابل تحمل بود. همینجا هم به همه ی دوستان ناکام تسلیت میگم! و البته ایشالا سال دیگه! یا اصلا بیخیال، مگه همه باید برن دانشگاه؟! وقتی پسرعموی ناقص العقل ما دانشجو میشه، دیگه چه لطفی داره این دانشگاه؟!:dash1: (آخ من چه حالی میکنم با این شکلکه!)



این قالبه کلا یکمی سنگین میزنه. شاید عوضش کردم با اینکه دوسش دارم ...


بنیامین

دیروز بعد از مدت مدیدی بنیامین رو دیدم. بِنی همکلاسی دوران ابتداییم بود. این بنده خدا از اون موجوداتی بود که من همیشه از خلقتشون در عجب بودم! از این جهت که جزو اون دسته از جنبندگانی تشریف داشت که توانایی این رو داشت تا هر از چند گاهی تو املاهاش اونقدر غلط بنویسه که نمره ی واقعیش زیر صفر بشه!:rtfm:

اما مهمتر از قدیم ها، الانش بود، که سربازیشو رفته، 5 میلیون وام گرفته داره واسه خودش خونه میسازه، همین اطراف خودمون -تو سپاه یا بسیج یا همچین چیزی- سر کار هم میره. کارش هم ظاهرا بی ارتباط با رشته ی بنده -کامپیوتر- نیست! :mail1:

با خودم فک کردم که این موجود حدود 150 سانتی که تا چند سال پیش معلمامون فلکش میکردن، الان اینجاست، اونوقت بنده باید 3-4 سال دیگه جون بکنم که یه مدرک الکی بگیرم، 2 سال برم سربازی و جمعا حداقل 5-6 سال دیگه سگ دو بزنم، تا بشم یه آدم سربازی رفته که یه جایی همین اطراف کار بکنم، کار مرتبط با رشته ی خودم -کامپیوتر- ترجیحا! این یعنی غیاث الدینی که در دوران ابتدایی و راه نمایی برای خودش یَلی بود و بعدش مثلا رفت دبیرستان تیزهوشان، باید 5-6 سال جون بکنه تا برسه به بنیامین خوردو*!:dash1:

به جون خودم اینم متولد هفتاده ها! دیگه نهایتش 69 میتونه باشه!

+ نمیدونم رو چه حسابی بنیامین فک میکرد من الان باید دانشجوی ارشد باشم!:fool:



من از همون روز اولی که این چادری** رو -چند سال پیش- دیدم، یک دل نه صد دل عاشقش شدم!:man_in_love:



حاجی: باز که از این ریشای پروفسوری گذاشتی آقای صباغیان!

و من همچنان :nishdokhtar:



امشب اولین بازی مرحله حذفی رو داریم. امیدوارم آخریش نباشه!



یه چند روزیه که اعصاب درست و حسابی ندارم، نمیدونم دوهفته شده یا نه، ولی به هرحال همینه که هست. اگه یه وقتی دیدین تو این روزا حرفی زدم، چیزی گفتم، کار مزخرفی در برابرتون کردن زیاد به دل نگیرین. جوونیمو جاهل و متغیرالحال!:whistle2:



* همون کوچولوی باتحقیر،کوتوله

** چادری = Cha Du-Ri = دفاع راست تیم ملی کره :yahoo:

Chaduri2006.jpg


فونت نوشت: بالاخره به کمک مرتضی میلانی عزیز موفق شدم مشکل فونت رو حل کنم و از فونت دلخواه استفاده کنم. البته فعلا به عنوان آزمایشی از این فونت با عنوان دست نویس احسان ایران نژاد استفاده میکنم تا بعد. شاید گام بعدی درست کردن یه فونت اختصاصی باشه ...

یه ذره برا دفعات اول سرعتو میاره پایین که به بزرگواری خودتون ببخشین. معمولا یه دفه که لود بشه دفه بعدش دیگه مشکلی نداره.

نمیدونم چرا احساس میکنم این فونته یه جورایی خرچنگ قورباغه ست! شاید به خاطر سایزش باشه (که این خطو با سایز کوچیک مینویسم برای آزمایش، شایدم زیاد به قالب وبلاگم نمیاد. یکی از دوستان خوش سلیقه کمک کنه ممنون میشم! فونت خوشگل پیشنهادی هم اگه بود خوشحال میشم معرفی کنین. (فک کنم این آخرش که با سایز 10 و حالت کلفت نوشتم بهتر شده باشه، درسته؟)


البته فونت خودکار هم هست که یه اشکالاتی داره. شاید یه وقتایی از اینم استفاده کنم، و البته نظر دوستان هم مهمه ...


پی نوشت: فونتها به حالت عادی برگردونده شدند ...

همه ی پرونده های من!

یه روزگاری، با بچه ای شازده قاسم تو کوچه فوتبال بازی میکردیم. نزدیک اونجایی که فوتبال میزدیم، یه خونواده ای بودن که ذاتا مث ما پایین شهری بی فرهنگ نبودنو از بد روزگار مجبور شده بودن بالاشهرو بفروشن بیان اینجا! این خانواده ی بافرهنگ همیشه به بازی ما تو کوچه گیر سه پیچ میدادن. یه دفه که من تصادفا نرفته بودم، خبر رسید بچه هارو بُردن! طرف زنگ زده بود 110 و شکایت کرده بود از رفقا؛ اونام اومدن جمعشون کردن و بردنشون کلانتری و ازشون تعهد گرفتن که آقا دیگه فوتبال بازی نکنین!:banned:

یک بار جستم! نیمدونم چی و کی اون روز باعث شدن که نرم تو کوچه، ولی هرکی و هرچی باعث شد دستش درد نکنه!:give_rose:

 **********

در همون روزگاری که با این بافرهنگا دعوا داشتیم، داشتم از مسجد ترکا برمیگشتم که همینطوری رفتم رو پله ی جلوی مسجد کیای شازده قاسم که وسط کوچه بود نشستم، هنوز 10 دقیقه نشده بود که جناب سرکار پیداش شد!

- آقا شما برا چی اینجا نشستی؟

- ببخشید دیگه اجازه نامه رسمی برا نشستن سر مسجد کوچه خودمون ندارم! (اینو تو دلم گفتم!). خب خسته شدم نشستم یه استراحتی بکنم. چطور مگه؟

- زنگ زدن اطلاع دادن که یه مزاحم نشسته تو کوچه برا ملت مزاحمت ایجاد میکنه ...

- آخه برادر من! من قیافه م الان شبیه مزاحماست یا اونایی که از مسجد دارن برمیگردن و سر راه یه جایی گیر آوردن بشینن؟!

- به هر حال زودتر از اینجا پاشو برو ...:declare:

دوبار جستم! حکما اگه قیافه م بی شباهت به مزاحما نبود جمع شده بودم!:hi:

**********

تو روزای خونه سازیمون تو شازده قاسم سر یه اتفاق مسخره ای با یکی از اهالی محل دعوامون شد.:aggressive: اون یارو و مادرش یه طرف بودن و این طرفم من و حاجی و حاج خانم و پسرعموی ناقص العقلم و باباش! اون یارو اون وسط کتک میخورد:vava:، مامانش که مشهدی بود به شمالیا بد و بیراه میگفت:shout:، من و حاج خانمم جدا میکردیم و حاجی و پسرعمو و عمو رو میگرفتیم! آخرش یکی زنگ زد 110 و همه رو جمع کردن بردن، غیر از من و حاج خانم! حاجی و پسرعمو و عمو بازداشت شدن! البته همون شب ما رفتیم هر سه تا رو از بازداشتگاه در آوردیم!

سه بار جستم! خوشم میاد خوی وحشی گری زیاد ندارم!:prankster2:

**********

تو امامزاده عبدالله برادرای مدیریت یا حراست یا یه چیزی تو همین مایه ها گیر دادن بهمون. من که همینطوری صمٌ بکم نشستم اون برادر بزرگتره که داشت نصیحت میکرد رو غضبناک نگاهش کردم! :beee:

میگفت شانس آوردین ما گیر دادیم بهتون، اگه برادرای نیروی انتظامی بودن که الان باید به جای دفتر امامزاده، تشریف میبردین کلانتری، یه پرونده خوشگلم براتون تشکیل میشد و رسما سابقه دار میشدین!:rtfm:

چهارمین بار تا حدودی جستم! واقعا من شیفته ی وظیفه شناسی این برادرا هستم!

+ خانمای مجلس بنده رو ببخشن! اما طرف چنان تو پارک و کوچه و خیابون زیدشو بغل میکنه که انگار ... :friends:. بعد این عزیزان خوش ریش میان به من میگن ...:gamer3:

حالگیری

صدیقه کور میگه: «گرگانیا رسم دارن شب بیست و هفتم رمضان کله پاچه بخورن. شب بیست و هفتم ظاهرا شب قصاص ابن ملجمه. کله پاچه رو میخورن به نیت کله ی ابن ملجم!»


+ خدارو شکر که من هیچ وقت از کله پاچه خوشم نمیومد. اصلا حالم بهم میخوره ازش. دیگه الان که باید کله ابن ملجم گاز بزنم که بدتر!




امروز انتخاب واحد داشتیم. تازه میخواستم بیام اینجا بگم که میخوام با همت مضاعف (!) تو درس و کار و زندگیم خودمو چند سال از خودم جلو بندازم؛ بلافاصله دانشگاه گرامی مثل اکثر دوستان دیگه تو پر بنده زد با برنامه ریزی افتضناکش! یه جوری برنامه ریختن که فیزیک2 با زبان تخصصی و اسمبلی تداخل داشته باشه. حالا گفتن فعلا بگیر تا بعدا ببینیم چه خاکی میتونی تو سرت بکنی، احتمالا باید تو حذف و اضافه یا فیزیکو حذف کنم یا اون دوتارو. حیف که این فیزیک لعنتی پیش نیازه، وگرنه اصلا نگاهشم نمیکردم! به هرحال یه کاری کردن که میتونه کمک کنه به ماندگاری ما تو این جناب مستطاب دانشگاه گلستان.



در راستای همون حالگیری عمومی، ارتباطم با یکی دیگه هم قرار شد قطعِ قطع بشه!:protest:

خدایا بگم غلط کردم بس میکنی؟!