-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 18:52
خبر رسید که یکی دیگه از دوستان - اسمشو نمیبرم شاید دوس نداشته باشه ریا بشه! - ازدواج کرده همین اواخر. هرکی مشکل ازدواج داره بگه. ظاهرا این قضیهی حل مشکل ازدواج جدیه! گریه نکن مادرِ من! گریه نکن!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 15:13
دیروز با ماشین آبجی میرفتم - تحت تعلیم مجددم! - یک عدد موتوری نفهم رو فرستادم رو هوا :دی بعدش هم اون موتوری به یه موتوری دیگه و ظاهرا یه پراید برخورد کرد! خوشبختانه کلاً به خیر گذشت و به کسی آسیب خاصی نرسید. موتوری نفهمه خودش فهمید که به شدت مقصره سریع رفت پی کارش منم با موتوریِ بدبختِ بعدی صحبت کردم دیدم چیزی نشده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 00:09
عرض به خدمت شما شود که .... حال من خوبه. این مدت هرکس احوالی از من میپرسه، باور نمیکنه وقتی میگم خوبم! فکر میکنن دارم تو خودم میریزم مثلاً! جناب روحالله میفرماید که بله دیگه حال همهی ما خوب است اما تو باور نکن و این داستانا! حرف میذارن تو دهن بنده! اعلام رسمی میکنم که خوبم. به لطف خداوند و به کمک فردریش...
-
آوردهاند که ...
جمعه 27 مردادماه سال 1391 22:58
از کرامات شیخ ما -خدایش بیامرزاد- این بود که با دست راست مینوشت، با دست چپ غذا میخورد و لیکن با دست راست آش میخورد و میفرمود: «آش را باید با دست راست خورد!».
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 21:56
امروز رفتم شناسنامهی حاجی رو باطل کردم دنبال کارای حقوق و بیمهی عمر و این حرفا ... پنجشنبه رفته بودیم سر خاک حاجی. وقتی رسیدیم ننهجان اونجا بود. گفت دو نفر از تهران اومده بودن، ظاهرا آشنای مجتبی هستن. متاسفانه قبل از اومدنِ ما رفتن. بعدا پیگیرتر شدیم. گفتن که یه آقای نسبتا پیرمردی بود با یه جوون موبلند و هیکلی....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 مردادماه سال 1391 11:36
هستن آدمایی که چند ساله دارن مریضداری میکنن. هم خودشون کلی سختی میکشن هم خودش از بیماری و ناتوانی خودش داره عذاب میکشه. خدا رو شکر که ما فقط حدود سه ماه درگیر این شرایط بودیم. هستن آدمایی که ناگهانی و بدون مقدمه میمیرن. مثلا با تصادف. مرگ این بندگان خدا هم برا اطرافیانشون خیلی دردناکه چون آمادگی پذیرشش رو ندارن،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مردادماه سال 1391 03:26
دوستانی که لطف کردن دعا کردن برای شفای حاجی! لطف کنین از حالا دعا کنین برای آمرزشش شاید این دعاتون مستجاب بشه اقلا خیلی خیلی ممنونم از همه خدایا ممنونم!
-
تمام شد
شنبه 14 مردادماه سال 1391 03:04
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 مردادماه سال 1391 10:36
طبق معمول دفعات قبل، چند روز بهتر شد، یکی دو روز خیلی بهتر شد، و ناگهان یه حملهی دیگه ... فعلا به خیر گذشته بعدنوشت: قبل از افطار دومین حمله هم اتفاق افتاد. سابقه نداشت دو بار تو یه روز ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 مردادماه سال 1391 01:33
امشب فالودهی کرمانی درست کردم. از روی یه مجله البته! چیز جالبی شد ولی همونطوری که انتظار میرفت فقط خودم خوردم و حاجخانم! جنسش از جنس غذاهایی که مجی و معین میخورن نبود. احتمالا به زودی شروع کنیم با کچل یه سری پروژهی خودتعریف انجام بدیم. یه پیشنهاد کار هم شده که ظاهرا درآمد بسیار خفنی داره ولی جنس کارش از جنس...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 17:18
من کلا خیلی آدم معاشرتی نیستم. حوصله فامیل و دوست و آشنا و در و همسایه و اینا رو زیاد ندارم. منزوی نیستم البته. ولی به میل خودم زیاد با کسی نمیگردم. جز یه معدود افرادی، مثل الحسینی، یا چوپی. که البته دست تقدیر هردوتا رو از اینجا دور کرده. امروز اما بعد از مدتها با یه آدمی آشنا شدم که از صحبت کردن باهاش لذت بردم. دلم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 23:25
خب نمردم خدا رو شکر! هیچ خبری نیست!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 12:03
اگه زنده موندم امشب یه اعلام حضوری میکنم ... اگه نه که هیچی! خبریـــــــــــــــــــــــــــــــــه!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 مردادماه سال 1391 12:58
سیستم یکی از اقوام اینجاست. قرار بود یه آنتیویروس روش نصب کنم و تحویلش بدم، آنتیویروس به سختی نصب شد چون به شدت ویروسی بود، اسکن کردم و یه سری از فایلهای سیستمی ویندوز هم که آلوده شده بودن پاک شد، و حالا موندم چیکار کنم با سیستم این بنده خدا که قبلا بهش نگفته بودم ممکنه لازم بشه ویندوز عوض کنم! در پس هر خرابکاری،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 22:29
آبجی یه دوستی داره مهنازنام. معین یه همکلاسی داشت به نام خانم خ. مهناز خانم تا این اواخر زیاد اینجا میاومد. خانم خ. هم چندی پیش یکی دو روزی مهمان ما بود. امشب فاش شد که خانم خ. فک میکرد که مهناز خانم خانمِ من هستن! بعد اونوقت این مهناز خانم فقط یه چیزی حدود 12 سال از من بزرگتره! اصلا هم خوب نمونده!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 تیرماه سال 1391 20:17
عرض کنیم که .... تجربه نشون داده هر پروژهای من واردش بشم کنسل میشه! و پروژهی مذکور هم کنسل شد! امیدوار شدیم به لاغر شدن با یه روز روزه! علاقهمند هم شدم به روزه! این مدت تا غذا رو از جلوم نمیگرفتن خوردن متوقف نمیشد. حالا یه فرصتیه برای آدم شدن
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 تیرماه سال 1391 23:00
اینجا هی بارون میآد. امروز با چندتا از دوستان رفته بودم بیرون، بعدش رفتم تو صف نونوایی، چنان طوفانی گرفت که نگو. نزدیک بود تو آبگرفتگی کوچه غرق بشم که میسر نشد بارون دوس دارم!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 14:06
- آقشِخ چطوری؟ - خوبم! بعد از مدتها اولین باری بود که سوالِ بالا با جوابِ پایینش شنیده شد! کلاً بهتره حاجی. البته این مدت روند این طوری بوده که چند روز به تدریج بهتر میشد و یهو یه روز همه چی خراب میشد. به این ترتیب که هر دفعه بهتر شدنش بیشتر از دفعهی قبل بود و هر دفعه خراب شدنش هم خرابتر از دفعات قبل میشد! هر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 01:08
این چند روزه حاجی بیشتر درد داشت. قبلا شاید هفتهای یه بار اینطوری درد میگرفت ولی این مدت هر شب یا روز درد داشت. همش سعی کردم با کدوئین و ایبوپروفن آرومش کنم که تا حالا جواب داده. دکتر گفته بود ترامادول بدین بهش ولی فعلا با همینا سر میکنیم تا کار به اونجاها نکشه. بیشتر اما راه میره این روزا. حس میکنه بهتر شده....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 18:58
حاجی مرخص شد. حاجخانم میفرماید که صبح بندهخدایی اومده بود. فکر کرده بود که من (حاجخانم) دخترِ حاجی هستم! نمیدونم دلیلش شکسته شدنِ حاجی بود یا خوب موندنِ حاجخانم! به هرحال ممنونِ همهی پزشکهای حاضر و پزشکهای آینده و سایرین از جمله محمدهادی میباشم. باری تعالی اجرشان دهاد. علیالخصوص که بندِ 1 پست قبلی محقق شد!...
-
حاجی^2
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 06:34
هیچکسی هم نداریم که بیاد عیادت حاجی، بعد من معرفیش کنم بگم فلانی آشنای منه، که بعداً کلی اعتماد به نفس بگیرم که بـــــــــــــــــــعله! منم واسه خودم آشنا دارم! حاجی دو واحد خون بهش زدن و دیروزم یه بار دیالیز شد. اینا درمان نیست البته. دلخوشکنکه! احتمالاً امروز مرخص بشه. با یه مقدار زیادی افت روحی و البته به نظر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 10:50
منظورم از آشغالستان البته فقط اورژانس پنچ آذر بود. انصافا بخش داخلی که حالا حاجی بهش منتقل شده خیلی خوبه و دیشب که اونجا بودم به نظرم از بیمارستانهای شریعتی و طالقانی تهران اگه بهتر نبود، بدتر هم نبود! ولی بازم میگم: اورژانسش مزخرف و کثافته!
-
آشغالستان
دوشنبه 19 تیرماه سال 1391 21:31
بردیمش بیمارستان بستریش کردیم که بهش خون تزریق کنن. جداً جای آشغالیه این اورژانس بیمارستان پنج آذر. تو راهرو بستری شده و نه امکانات خدماتی درستی داره نه امکانات بهداشتی. یه توالت فرنگی پیدا نمیشه تو بخش. امیدوارم هرچه زودتر مرخصش کنن چون به نظر میرسه هرچی تو این چند روزی تلاش کردیم به باد بده اوضاع این بیمارستان!...
-
خواب
جمعه 16 تیرماه سال 1391 09:05
دیشب به دایی گفت مدارکمُ بفرست آلمان ببین اونا چی میگن. دایی گفت چشم شنبه میفرستم. یه ساعت بعدش به دایی گفت مدارکُ که فرستادی و اونام جواب دادن! چی گفتن؟! حالا بیا قانعش کن که همین یه ساعت پیش تازه به دایی گفتی بفرسته مدارکُ! حالش بهتر شده. صبح به حاجخانم میگفت خواب دیدم خوب شدم. از صبح تا حالا هی راه میره. حتی...
-
داستانهای مخابرات!
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 23:07
آنچه گذشت: اینترنت ما قطع شده بود. آبجی زنگید 1899 که آقا چرا این قطع شده؟ گفتن مودمو وردار بیار دوباره واست کانفیگ کنیم درست میشه. من زنگ زدم گفتم آقا یعنی چی مودمو بیار؟ بگین چیکار کردین خودم درستش کنم. فرمودن که پسوردتونو عوض کردیم! خلاصه پسورد جدید رو گرفتم و حل شد. یه دو روزی قطع بود تو این مدت. همون موقع...
-
هجرت
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 14:39
از سرویس مخابرات به پارسآنلاین مهاجرت کردم. باشد که رستگار شوم
-
آشِیخ مغیث
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 06:36
اول : عرض شد که عدالت یعنی به هر کس به اندازهی حقش بدهیم. مساوات هم یعنی به همه کس یک اندازهی مساوی بدهیم. در لحظهی t=0 هنوز عملکردی از کسی نداریم. لذا نمیتوان حقی برای کسی در نظر گرفت. پس باید یک اندازهی پیشفرض مساوی برای همه در نظر بگیریم تا عدالت را رعایت کنیم. با این اوصاف، خواهیم داشت => در لحظهی t=0:...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 20:47
کلا دنیا جای این نیست که بگی چرا اینطوری شد و چرا اونطوری شد و پس عدالت چی میشه و چرا من همیشه بد میارم و چرا فلانی همش خوب میاره و ... . دلیلی هم نداره اصن که عدالت داشته باشیم! میخوایم یه مدتی تو این دنیا باشیم بعد بریم پی کارمون دیگه. عدالت قراره یه جای دیگه اجرا بشه. حرص خوردن اینجا بیخوده!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 22:57
برگشتم با حاجی با درد بی درمان
-
دختر فراری
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 23:09
(همان شخص دو پست قبل) میفرمود: من همیشه فک میکردم دختر فراری یه دختریه که همش در حال دویدنه. همش در حال فراره و من باید دنبالش کنم تا بتونم بگیرمش!